گنجور

 
سعیدا

ای خضر خو گرفته مذاقم به آب تلخ

بهتر بود ز آب حیاتم شراب تلخ

زاهد [جبین] سرکه فشان تو روبروست

انصاف نیست باز بگویی جواب تلخ

دلبرتر است لذت غفلت ز آگهی

شیرین تر است از همه بر نفس، خواب تلخ

بستی ز خشم باز میان را به قتل من

شیرین نمود از کمرت پیچ و تاب تلخ

یک کس نماند عاقل و می آب شد ز شرم

چشمت چو کرد بر سر مردم، عتاب تلخ

دانند چیست لذت عیش مدامشان

فردا چو سر نهند به پای حساب تلخ

دلگیر گشته ایم سعیدا دگر ز دل

آشفته کرده رایحهٔ این کباب تلخ