خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰
خاکی دلم به گرد وصالش کجا رسد
سرگشته میدود به خیالش کجا رسد
چون آفتاب سایه به ماهی نبیندش
دیوانهای چو من به هلالش کجا رسد
خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴
آن را که غمگسار تو باشی چه غم خورد
و آن را که جان توئی چه دریغ عدم خورد
شادی به روی آنکه به روی تو جام می
از دست غم ستاند و بر یاد غم خورد
بر درگه تو ناله کسی را رسد که او
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱
نی دست من به شاخ وصال تو بررسید
نی وهم من به وصف جمال تو دررسید
این چشم شوربخت تو را دید یک نظر
چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید
عمریست کز تو دورم و زان دلشکستهام
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵
آن دم که صبح بینش من بال برگشاد
آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد
دولت نعم صباح کن نو عروسوار
هر هفت کرده بر دل من هشت در گشاد
وان پیر کو خلیفه کتاب دل من است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰
دل جام جام، زهر غمان هر زمان کشد
ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد
این کوه زهره دل که نهنگی است بحرکش
در نوش خنده بین که چه زهر غمان کشد
بحر نهنگدار غم از موج آتشین
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵
آوازهٔ جمالت اندر جهان فتاد
شوری ز کبریای تو در آسمان فتاد
دل در سرای وصل تو یک گام درنهاد
برداشت گام دیگر و بر آستان فتاد
بر شاهراه سینهٔ من سوز عشق تو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸
پیش لب تو حلقه به گوشم بنفشهوار
لبها بنفشه رنگ ز تبهای بیقرار
زان خط و لب که هر دو بنفشه به شکرند
وقت بنفشه دارم سودای بیشمار
من چون بنفشه بر سر زانو نهاده سر
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹
پیش صبا نثار کنم جان شکوفهوار
کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار
ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس
این بس مرا که دیدهٔ من شد شکوفهبار
جانم شکوفهوار شکافان شد از هوس
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳
بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس
تا اوست اندر او دل خرم نیافت کس
منسوخ کن حدیث جهان را که در جهان
هرگز دو دوست یکدل و همدم نیافت کس
آن حال کز وفای سگی باز گفتهاند
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴
از دهر غدر پیشه وفائی نیافتم
وز بخت تیره رای صفایی نیافتم
بر رقعهٔ زمانه قماری نباختم
کورا بهر دو نقش دغایی نیافتم
آن شما ندانم و دانم که تا منم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵
از گشت چرخ کار به سامان نیافتم
وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم
زین روزگار بیبر و گردون کژ نهاد
یک رنج بازگوی که من آن نیافتم
نطقم از آن گسست که همدم ندیدهام
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷
با بخت در عتابم و با روزگار هم
وز یار در حجابم و از غمگسار هم
بر دوستان نکالم و بر اهلبیت نیز
بر آسمان وبالم و بر روزگار هم
اندر جهان منم که محیط غم مرا
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸
خون دلم مخور که غمان تو میخورم
رحمی بکن که زخم سنان تو میخورم
هر می که دیده ریخت به پالونهٔ مژه
یاد خیال انس رسان تو میخورم
گفتی چه میخوری که سفالین لبت پر است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹
ما از عراق جان غم آلود میبریم
وز آتش جگر دل پردود میبریم
در گریهٔ وداع تذروان کبک لب
طاووسوار پای گلآلود میبریم
شبها ز بس که سوزش تبها همی کشیم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲
ای قوم الغیاث که کار اوفتادهایم
یاری دهید کز دل یار اوفتادهایم
از ره روان حضرت او بازماندهایم
از کاروان گسسته و بار اوفتادهایم
در صدر دیدهای که چه اقبال دیدهایم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
این خود چه صورت است که من پایبست اویم
وین خود چه آفت است که من زیر دست اویم
او زلف را بر غمم، دایم شکسته دارد
من دل شکسته زانم کاندر شکست اویم
هر شب به سیر کویش از کوچهٔ خرابات
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳
گفتم به ری مراد دل آسان برآورم
ز آنجا سفر به خاک خراسان برآورم
در ره دمی به تربت بسطام برزنم
وز طوس و روضه آرزوی جان برآورم
ری دیده پس به خاک خراسان رسم چنانک
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳
ما دل به دست مهر تو زان باز دادهایم
کاندر طریق عشق تو گرم اوفتادهایم
ما رطلهای درد تو زان در کشیدهایم
کز رمزهای درد تو سری گشادهایم
گفتی که دل بداده و فارغ نشستهای
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱
از گلستان وصل نسیمی شنیدهام
دامن گرفته بر اثر آن دویدهام
بیبدرقه به کوی وصالش گذشتهام
بیواسطه به حضرت خاصش رسیدهام
اینجا گذاشته پر و بالی که داشته
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳
از عشق دوست بین که چه آمد به روی من
کز غم مرا بکشت و نیازرد موی من
از عشق یار روی ندارم که دم زنم
کز عشق روی او چه غم آمد به روی من
باری کبوترا تو ز من نامهای ببر
[...]