گنجور

 
خاقانی

گفتم به ری مراد دل آسان برآورم

ز آنجا سفر به خاک خراسان برآورم

در ره دمی به تربت بسطام برزنم

وز طوس و روضه آرزوی جان برآورم

ری دیده پس به خاک خراسان رسم چنانک

حج کرده عمره بر اثر آن برآورم

از اوج آسمان به سر سدره بگذرم

وز سدره سر به گلشن رضوان برآورم

ایزد نخواست آنچه دلم خواست لاجرم

هر لحظه آهی از دل سوزان برآورم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حزین لاهیجی

هرگه به یادش از جگر افغان برآورم

آتش ز جان گبر و مسلمان برآورم

چون سر کنم فسانهٔ شب های هجر را

آه از نهاد مرغ سحرخوان برآورم

از آستین برآرم اگر شمع داغ را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه