گنجور

 
خاقانی

بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس

تا اوست اندر او دل خرم نیافت کس

منسوخ کن حدیث جهان را که در جهان

هرگز دو دوست یک‌دل و همدم نیافت کس

آن حال کز وفای سگی باز گفته‌اند

دیری است تا ز گوهر آدم نیافت کس

در ساحت زمین مطلب کیمیای انس

کاندر خزانه‌ها فلک هم نیافت کس

چندین مگوی مرهم و مرهم که هر که بود

در خستگی فروشد و مرهم نیافت کس

در چار بالش عدم آی از بساط کون

کاینجا دم مراد مسلم نیافت کس

چون قفل و پره آلت بند است روز و شب

زان لاجرم کلید در غم نیافت کس

خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس

کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس