گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

مگذر ز دوستی که محبت مبارک است

ترک وفا مکن که حقیقت مبارک است

چندین مباش در پی آزار اهل دل

بشنو ز من سخن که نصیحت مبارک است

ای دل، تب فراق چو گرمت گرفته است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

سامان شادمانی و برگ طرب کجاست

دارم دلی که پاکتر از خانه ی خداست

گر صد بهار آمده، بیرون نمی رود

فصل خزان به گلشن ما پای در حناست

افتادگی به وصل مرا سربلند کرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

از مشک چین مگو، که در آن زلف چین پر است

برچین بساط سرمه که چشمش ازین پر است

کردم اشاره ای به تو، عمری شد و هنوز

از برگ گل چو غنچه مرا آستین پر است

آوازه ی جمال تو عالم گرفته است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

در وادی وفا ره و رفتار نازک است

چون رنگ گل، طبیعت هر خار نازک است

شرم تو کرده با همه کس آشنا ترا

چون برگ لاله، روی تو بسیار نازک است

می بایدم ز کوچه ی سنگین دلان گذشت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

ساقی بیا که فصل بهاران غنیمت است

جامی بده که صحبت یاران غنیمت است

مستند بلبلان و گلستان شکفته است

نی یک غنیمت است، هزاران غنیمت است

ابر کرم ز وادی ما تند می رود

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

هرجا نشسته، بی سروسامان نشسته است

نقش دلم به عشق، پریشان نشسته است

رفت از برم چو یار، تماشای گریه کن

دریا بود خموش چو طوفان نشسته است

از دل اثر نماند [و] غم او همان به جاست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

شمعیم و زندگانی ما در گداز ماست

پروانه ایم و سوختن خود نیاز ماست

رسوا گذشته ایم ازین باغ چون بهار

هر جا گلی شکفته ببینید، راز ماست

گر می کنی به مذهب آزادگان عمل

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

خوش وقت آنکه خصمی گردون ندیده است

هر شب ز خیل فتنه شبیخون ندیده است

با من مگو که داغ جدایی ندیده ای

صدبار بیش دیده دلم، چون ندیده است؟

ما پستی و بلندی صحرای عشق را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

از سایه ی تو سبز سر خاک من بس است

لوح مزار فاخته، سرو چمن بس است

شیرین! ز غیرت شکر این پیچ و تاب چیست

پرویز گو مباش، ترا کوهکن بس است

میلم دگر به حسن سیاه و سفید نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

زان می که باغ را رخ او در پیاله ریخت

چون گرد سرمه، داغ ز دامان لاله ریخت

پیچیده است بس که ازان زلف تابدار

بر خاک مشک سوده ز ناف غزاله ریخت

در محفلی که بود درو ساقی آفتاب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

در باغ بی تو خاطر سنبل شکسته است

آیینه ی گل و دل بلبل شکسته است

ساقی ز مومیایی می، می کند درست

گر شیشه ی دلی ز تغافل شکسته است

چون برگ های غنچه که از شاخ سر زند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست

این خط برای دعوی حسن تو محضری ست

از خضر، رهروان تو منت نمی کشند

هر موج ریگ بادیه بر چشمه رهبری ست

ناموس برده پرده نشینان باغ را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

از بس که تلخکام ازین ناتوان گذشت

آخر همای تیر تو از استخوان گذشت

پایم ز کوی او چه عجب گر بریده شد

تا کی به روی شیشه ی دل ها توان گذشت؟

گفتم حذر ز ناله ی من کن، فلک نکرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

مرا کی از سبوی می گزیر است

که در روز خمارم دستگیر است

به نامه چون نویسم راز دل را

حدیثم شعله و کاغذ حریر است

دل دیوانه ای در بند دارم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

ای دل سفر به لجه ی عمان مبارک است

دریا به ما چو چشمه ی حیوان مبارک است

کارت اگر چو ابر به دریا فتاده است

غمگین مباش، روی کریمان مبارک است

چون گردباد، چند به خشکی سفر کنم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت

بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت

هر کس به راه شوق تو چون شعله گرم خاست

همچون شرار، یک دو قدم بیشتر نرفت

گفتم ز ضعف عشق تو دستی به سر زنم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

ای گل دگر ز دست کجا می گذارمت

نتوان فریب داد مرا، خوب دارمت

از تو ندیده ام به جهان بی وفاتری

باور مکن گر اهل وفا می‌شمارمت

در روزگار نیست مرا چون تو دشمنی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

آیینه را ز چشم تو تاب نگاه نیست

جز من کسی حریف تو ای کج کلاه نیست

ای پادشاه حسن، به جنگ شکستگان

تنها بیا، که حاجت خیل و سپاه نیست

گر صد نگاه چشم ترا، عاشقان تو

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

واقف کسی ز شیوه ی آن کج کلاه نیست

چون صورت فرنگ، نگاهش نگاه نیست

دل ها ز راز یکدگر آگاه نیستند

آیینه را به خانه ی آیینه راه نیست

دایم چو آفتاب سفید است روی من

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

در دشت جز غم تو مرا غمگسار نیست

در کوه جز خیال توام یار غار نیست

هر ریشه رشته ای ست که از پا برآمده ست

آب و هوای این چمنم سازگار نیست

با تشنگی بساز که چون می درین چمن

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode