گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ای فتنه را دو نرگس شوخ تو رازدار

من بهر محنتم، دگران را بنازدار

جانا تو نازنینی و خلقی نیازمند

چشمی بناز جانب اهل نیاز دار

از نقش کائنات مبین جز خیال دوست

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

ای هر دم از جفای تو دل را غمی دگر

عالم ز تو خراب و تو در عالمی دگر

ایندم که در رکاب توام، خون من بریز

ترسم که عمر امان ندهد تا دمی دگر

تیری زدی و ریش دل آسوده شد ز درد

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

هرکس گرفته دامن سرو بلند خویش

ماییم و گوشه‌ای و دل دردمند خویش

زاهد به کوی عافیتم می‌نمود راه

روی تو دید، گشت پشیمان ز پند خویش

تا نیشکر شکسته نشد کام از او نیافت

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶ - استقبال از سلمان ساوجی

 

با تو عمری شد که لاف دوستداری می‌زنم

لاجرم اکنون ز هجرانت به کام دشمنم

غنچه‌وار از دست دل خواهم گریبان چاک زد

چند سوزم لب به مهر و شعله در پیراهنم

گفته‌ای: خون ریزمت دست ار به دامانم زنی

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

ای در غم تو حاصل من درد و داغ هم

آشفته دل ز فتنه زلفت، دماغ هم

یکشب، ز چهره مجلس ما را فروغ ده

تا شمع گوشه ای بنشیند، چراغ هم

سودای کویت از سر من میبرد برون

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

هر شب بدل حکایت خود در میان نهم

دل را ز سوز عشق تو داغ نهان نهم

روزم چو راه نیست در آن کوی، هر شبی

آیم رخ نیاز بر آن آستان نهم

نه قوتی که آیم از این ورطه بر کنار

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

ما دل به چین زلف دلارام بسته‌ایم

در باده لبش طمع خام بسته‌ایم

آخر توان به کعبه کویش طواف کرد

چون عزم جزم کرده و احرام بسته‌ایم

دعوی زهد کرده به دوران حسن او

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

ما از حریم وصل تو با خاک در خوشیم

گر جام باده نیست، به خون جگر خوشیم

سامان ما مجو، که در این غصه شاکریم

تدبیر ما مکن، که چنین بیخبر خوشیم

خون خورده ایم دوش و خرابیم بامداد

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

چشم تو خورد باده و من در خمار از آن

آن غمزه کرد شوخی و من شرمسار از آن

بیمار عشق را ز مداوا چه فایده

فارغ شو ای طبیب، که بگذشت کار از آن

چون دور لاله، عهد جوانی گذشت و ماند

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

ما را غمی است از تو که گفتن نمی‌توان

وز عشق، حالتی که نهفتن نمی‌توان

بسیار گفته شد سخن از نکته‌های عقل

اسرار عشق ماند که گفتن نمی‌توان

جاروب آن ره از مژه کردم، ولی چه سود

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

ای باد، پرده زان گل نو رسته باز کن

گو بر فروز لاله، رخ و غنچه، ناز کن

باد بهار داغ کهن تازه میکند

مطرب، همان ترانه دلسوز ساز کن

در پرده نوش جنس مروق، که پیر کار

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

ما حق شناس پیر مغانیم و دیر او

خالی نه ایم یک نفس از ذکر خیر او

می خور برغم دهر، که خون تو میخورند

کیوان دیر دور و مه زود سیر او

ساقی بیا که ملک سلیمان بباد رفت

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

عیسی دم است یار و دلم ناتوان از او

آن به که درد خویش ندارم نهان از او

بر ره چو دید چهره زردم، بناز گفت،

تا چند دردسر کشد این آستان از او

عاشق که دم زند ز وفا، خون بریزیش

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

ای در درون خسته نشان خدنگ تو

جانم جراحت از مژه تیز چنگ تو

گر لطف می‌نمایی وگر تیغ می‌زنی

گردن نهاده‌ام چو اسیران به جنگ تو

ما خود فتاده‌ایم، ز ما برمدار دل

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

ای باد صبحدم، خبر یار من بگو

با بلبل از شمایل سرو و سمن بگو

اندوه بلبلان خزان دیده، ای صبا

در نوبهار با گل و با نسترن بگو

لعل ترا لطافت عیسی است در نفس

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹ - استقبال از کمال خجندی

 

ای بهر قتل ما زده بر ابروان گره

بگشا به خنده آن لب و از ابرو آن گره

سوسن که با دهان تو از غنچه لاف زد

از خجلتش فتاده نگر بر زبان گره

مشاطه را ز طره او دست کوته است

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

تا بسته‌ای به سلسله مشک‌بو گره

جان‌های بیدلانست به هر تار مو گره

عمری گذشت وان گره زلفم آرزوست

یارب مباد در دل کس آرزو گره

زان دم نمیزنم چو صراحی بخون دل

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

عید است و نوبهار و جهانرا جوانئی

هر مرغ را به وصل گلی شادمانئی

همچون هلال عید شدم زار و ناتوان

روزی ندیدم از مه خود مهربانئی

روزم به در دل گذرد، شب به سوز هجر

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷ - وقتی در مجلس یکی از سلاطین او را فرودست جمعی نشانده‌اند

 

شاها، مدار چرخ فلک در هزار سال

چون من یگانه‌ای ننماید به صد هنر

گر زیر دست هر کس و ناکس نشانیم

اینجا لطیفه‌ای‌ست، بدانم من اینقدر

بحری است مجلس تو و در بحر بی‌خلاف

[...]

امیر شاهی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode