گنجور

 
امیر شاهی

ما دل به چین زلف دلارام بسته‌ایم

در باده لبش طمع خام بسته‌ایم

آخر توان به کعبه کویش طواف کرد

چون عزم جزم کرده و احرام بسته‌ایم

دعوی زهد کرده به دوران حسن او

تهمت نگر که بر دل بدنام بسته‌ایم

ای مرغ بوستان، تو و نوروز و نوبهار

پرواز ما مجوی، که در دام بسته‌ایم

گفتی: چراست شاهی از این آستانه دور

ما دیده از رخ تو به ناکام بسته‌ایم