گنجور

 
امیر شاهی

ما از حریم وصل تو با خاک در خوشیم

گر جام باده نیست، به خون جگر خوشیم

سامان ما مجو، که در این غصه شاکریم

تدبیر ما مکن، که چنین بیخبر خوشیم

خون خورده ایم دوش و خرابیم بامداد

دیگر مده شراب دمادم، که سر خوشیم

جان از برای تحفه جانان بود عزیز

غافل گمان برد که بدین مختصر خوشیم

شاهی، مقام قرب و کرامت رقیب راست

ما را که رانده اند، ز بیرون در خوشیم