گنجور

 
امیر شاهی

ای فتنه را دو نرگس شوخ تو رازدار

من بهر محنتم، دگران را بنازدار

جانا تو نازنینی و خلقی نیازمند

چشمی بناز جانب اهل نیاز دار

از نقش کائنات مبین جز خیال دوست

یعنی ز غیر، دیده غیرت فرازدار

تر شد بساط هر چمن از گریه های ابر

با غنچه گو که لب به شکر خنده بازدار

شاهی، به جد جهد چو کاری نساختی

بنشین و دیده بر کرم کارساز دار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاهدی

جانا ز دل خدنگ جفا را تو باز دار

بر روی عاشقان در الطاف باز دار

امشب خیال آن شه خوبان ندیم ماست

ای دل در سرور رقیبان فراز دار

چون شمع پیش روی تو کردم وجود خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه