گنجور

 
امیر شاهی

ای باد، پرده زان گل نو رسته باز کن

گو بر فروز لاله، رخ و غنچه، ناز کن

باد بهار داغ کهن تازه میکند

مطرب، همان ترانه دلسوز ساز کن

در پرده نوش جنس مروق، که پیر کار

با هیچکس نگفت که افشای راز کن

ای جام باده بر کف و ایمن ز محتسب

مناع خیر میگذرد، در فراز کن

زاهد که بر خرابی ما رشک میبرد

یارب ز گنج عافیتش بی نیاز کن

ای از می فریب، چو نرگس به خواب ناز

بگذشت روزگار خوشی، چشم باز کن

شاهی، چو پیر میکده میخواندت به عیش

خوش مرشدیست، دست ارادت دراز کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode