گنجور

 
امیر شاهی

هر شب بدل حکایت خود در میان نهم

دل را ز سوز عشق تو داغ نهان نهم

روزم چو راه نیست در آن کوی، هر شبی

آیم رخ نیاز بر آن آستان نهم

نه قوتی که آیم از این ورطه بر کنار

نه محرمی که راز دلی در میان نهم

بگشای لب به پرسش من، کز غمت مرا

نزدیک شد که مهر ابد بر دهان نهم

با عاشقی که شرح دهم داستان خویش

صد داغ تازه بر دل آن ناتوان نهم

چون گل مخند در رخ هر کس، که ناگهان

همچون صبا ز دست تو سر در جهان نهم

شاهی حکایت از لب لعل تو میکند

طوطی کجاست تا شکرش در دهان نهم