گنجور

 
امیر شاهی

ای هر دم از جفای تو دل را غمی دگر

عالم ز تو خراب و تو در عالمی دگر

ایندم که در رکاب توام، خون من بریز

ترسم که عمر امان ندهد تا دمی دگر

تیری زدی و ریش دل آسوده شد ز درد

هان! ای طبیب خسته دلان، مرهمی دگر

بلبل ز شوق نعره زنان در حریم باغ

گل هر زمان به مجلس نامحرمی دگر

شاهی، ز گریه سیل براین آب و گل مریز

کاین خانه پست میشود از شبنمی دگر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابن حسام خوسفی

ای اهل درد را ز تو هر دم غمی دگر

نیش غم تو بر دل ما مرهمی دگر

درکوی تو که درگه اهل سعادتست

از آب چشم اهل صفا زمزمی دگر

ترشد به اب جود تو خاک وجود ما

[...]

امیرعلیشیر نوایی

هردم رسد به دل چو ز عالم غمی دگر

غم نیست چون ز من بودت عالمی دگر

دارد گدای میکده از باده قدح

آیینه سکندر و جام جمی دگر

گویم به نزد پیر مغان جور مغبچه

[...]

شاهدی

دل را چو نیست جز غم تو همدمی دگر

بادا فزون بهر غم از آن در غمی دگر

تیغت کجاست کین نفسی کو ز عمر ماند

با او به شوق او برآرم دمی دگر

زاهد مخوان به سوی بهشتم که کوی دوست

[...]

قاآنی

شاهی که هست‌ کشور او عالمی دگر

در ملک جم بود به حقیقت جمی دگر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه