گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹

 

بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را

آزاده‌ام، نه دام شناسم، نه دانه را

سرمای سردمهری گل بود در چمن

آتش زدیم خار و خس آشیانه را

کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

تا یافتم رسایی دست کشیده را

آورده ام بچنگ مراد رمیده را

عریان تنی خوشست ولی ذوق دیگرست

جیب دریده دامن در خون کشیده را

کاری اگر ز صورت بیمعنی آمدی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹

 

با هر که بد شوی فکنی از نظر مرا

منظور بودنی است بس است اینقدر مرا

بوی گلست موی دماغ ضعیف من

ناصح مده ز صندل خود دردسر مرا

اشکی ز دیده ای نچکاند حدیث من

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

تا خانمان ما همه بر باد داده آب

مانند اشک از نظر ما فتاده آب

چیزیکه متصل بود امروز، اشک ماست

اجزای دهر را همه از هم گشاده آب

دیوار و در، فتاده چو مستان بهر طرف

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت

آسان نمی توان سر زلف سخن گرفت

بر تشنگان عقیق لبت را حلال کرد

خطت که آمد و سر چاه ذقن گرفت

بر عارض تو چهره شدن حد شمع نیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

هرگز دلت نشان گذار وفا نداشت

سنگی که ره فتاد بر او نقش پا نداشت

دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید

ویرانه حیف درخور سیلاب جا نداشت

شمعم ز باد دامن فانوس می کشد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

پیچیده تر ز طره او دود آه ماست

برگشته تر از آن مژه بخت سیاه ماست

در راه او بخون خود از بسکه تشنه ایم

هرکس که چاه می کند او خضر راه ماست

ما را چو کاه تکیه بدیوار خلق نیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

ضعفم مدد ز قوت صهبا گرفته است

دستم عصا ز گردن مینا گرفته است

کلک قضا مداد خط سرنوشت ما

گوئی ز درد آتش سودا گرفته است

این نه صدف زگوهر آسودگی تهیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

عارف که جا بجز سر کوی فنا نساخت

جائیکه سیل راه ندارد سرا نساخت

افلاک را بفکر من انداخت وصل او

کم بخت را سعادت بال هما نساخت

در ملک زندگی دل بیشور عشق نیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

صبرم حریف دوری طاقت‌گداز نیست

شام غمست این سر زلف دراز نیست

گر کوتهست دست امیدم عجب مدار

در دعوی گزاف زبانم دراز نیست

برخاستن ندارد، افتادنم چو شمع

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

گردون در آتش از حسد جوهر منست

پرواز من بلندتر از اختر منست

شبنم ببال جذبه خورشید می برد

کس را چه حد بستن بال و پر منست

پامال و خاکسار و زهر باد بیقرار

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

یک شهر سنگدل را یک سخت جان بسست

جائی که صد خدنگ بود یک نشان بسست

زلفت هزار حلقه کمان را چه می کند

گر صید دل مرا بود یک کمان بسست

دل زان تست بر سر جان گر سخن بود

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

از من غبار بسکه بدلها نشسته است

بر روی عکس من در آئینه بسته است

اندیشه ای زتیر و کمان شکسته نیست

زآهم نترسد آنکه دلم را شکسته است

خوار است آنکه تا همه جا همرهی کند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

صبح شکفتگی ز شفق کم بهاترست

خو کن بگریه، خنده ز گل بیوفاترست

رسم رهش ز همت اهل جهان مخواه

طفلند و دستشان بدهن آشناترست

ما اجر از عبادت ناکرده می بریم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت

ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت

باریک بینیت چو ز پهلوی عینک است

باید ز فکر دلبر لاغر میان گذشت

وضع زمانه قابل دیدن دو بار نیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

پیوسته دل ز قطع امید آرمیده است

راحت درین چمن بر نخل بریده است

صبرم بجستن دل گمگشته رفته است

طفل سرشک در پی رنگ پریده است

با گریه خنده رویم و با ناله گرم خون

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

آزادگی ز منت احسان رمیدنست

قطع امید دست طلب را بریدنست

بحریست زندگی که نهنگش حوادثست

تن کشتی است و مرگ بساحل رسیدنست

سیر ریاض عالم جان با حجاب تن

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست

صد شکر کاب طینت ما موج دار نیست

بی جذبه جنون نرسد کس بهیچ جا

سالک براه ماند اگر نی سوار نیست

روشندلان حباب سفت دیده بسته اند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

روزی طلب مکن تو چه دانی که آن کجاست

تیر از چه افکنی چو ندانی نشان کجاست

در کوی دوست باش و مفید بجا مشو

پروانه را بباغ جهان آشیان کجاست

مسند نشین بزم جهان بی تکلیفست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت

هر جا ندید روی دل آنجا دگر نرفت

چون یافت اینکه شربتش از خون عاشقست

بیمار چشم تو که طبیبش بسر نرفت

با آنکه در رهت ز دو عالم گذشته ایم

[...]

کلیم
 
 
۱
۲
۳
۵