یک شهر سنگدل را یک سختجان بس است
جائی که صد خدنگ بود یک نشان بس است
زلفت هزار حلقه کمان را چه میکند؟
گر صید دل مراد بود یک کمان بس است
دل زان تست بر سر جان گر سخن بود
قسمت کنیم با تو مرا نیم جان بس است
گمراه آنکه پیرو ارباب عادت است
خضر ره تو ماند ازین کاروان بس است
با دهر جنگ، شیشه به سنگ آزمودن است
با روزگار صلح کن، این امتحان بس است
گر نیک بنگریم غبار وجود ما
از بهر چشم بستن این خاکدان بس است
در پیش سرفکندن نرگس اشارهای است
یعنی دگر نظارهٔ این بوستان بس است
بند دگر به پای دلت از وطن منه
بیرون نرفتن از قفس آشیان بس است
خواهد گسیخت رشتهٔ طاقت ز پیچ و تاب
دیگر کلیم آرزوی آن میان بس است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخساره ترا ز عرق دیده بان بس است
شبنم برای تازگی گلستان بس است
حال مرا زبان نکند گر بیان درست
رنگ شکسته، درد مرا ترجمان بس است
فرصت کجاست فکر عمارت کند کسی؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.