ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست
صد شکر کآب طینت ما موجدار نیست
بیجذبهٔ جنون نرسد کس به هیچ جا
سالک به راه ماند اگر نی سوار نیست
روشندلان حبابصفت دیده بستهاند
روزن چه احتیاج اگر شیشه تار نیست
آن را که دل ز مشرب منصور آب خورد
کشکول فقر را بجز از چوب دار نیست
قطع امید کرده نخواهد نعیم دهر
شاخ بریده را نظری بر بهار نیست
دل را که باشد آتش شوقی، به غم چه کار؟
آئینهٔ گداخته جای غبار نیست
مجلسفروز گبر و مسلمان یک آتش است
در سنگ دیر و کعبه بجز یک شرار نیست
لوح مزار خویش ز دیوان خود کنم
یعنی مرا به غیر سخن یادگار نیست
در گلشنی که عشق بود باغبان کلیم
جز آشیان سوخته بر شاخسار نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از احساسات عمیق شاعر درباره غمهای دنیا و جستجوی معنای واقعی زندگی صحبت میکند. شاعر اعتراف میکند که غمهای زندگی تنها شعاری نیستند و از عمیقترین مشکلات بشری ناشی میشوند. او به نوعی از ناامیدی و فاصله گرفتن از دنیا اشاره دارد و میگوید که انسان بدون عشق و اشتیاق نمیتواند به جایی برسد. شاعر همچنین به وحدت و یکسانی بین مسلمانان و غیرمسلمانان اشاره میکند و این نکته را مطرح میکند که در نهایت همه به یک حقیقت مشترک میرسند. او میخواهد با نوشتن یادگاری از خود، وجودش را جاودانه کند و در انتها به عشق و پیوند عمیق آن با زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: ما به خاطر غم و نگرانی از دنیا ناله و فریاد نمیزنیم و از این بابت خوشحالیم که طبیعت ما ناپایدار و آشفته نیست.
هوش مصنوعی: هیچکس بدون عشق و شیدایی به هدفی نمیرسد. اگر کسی در مسیر باشد اما سوار بر اسب نباشد، به جایی نمیرسد.
هوش مصنوعی: روشندلان که مانند حباب هستند، چشمان خود را بستهاند و نیازی به بودن روزن (پنجره) ندارند، اگر شیشه تاریک و مبهم است.
هوش مصنوعی: کسی که از معشوق حقیقی سیراب شود، دیگر به جز اعدام و مرگ، راهی برای فرار از فقر ندارد.
هوش مصنوعی: کسی که از دنیا و نعمتهای آن ناامید شده باشد، مانند شاخهای بریده است که دیگر امیدی به بهار و رویش دوباره ندارد.
هوش مصنوعی: اگر دل آتش شوقی داشته باشد، دیگر غم و اندوه چه معنا دارد؟ آینهای که گداخته شده، جایی برای غبار و کثیفی ندارد.
هوش مصنوعی: در دل محافل، چه متعلق به کافر و چه به مسلمان، یک شعله وجود دارد که در مکانهای مقدس مانند معبد و کعبه فقط یک جرقه است.
هوش مصنوعی: من بر روی سنگ مزار خود، تنها یادگاری از آثارم میگذارم؛ زیرا غیر از کلمه و شعر، چیزی دیگری از من باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: در باغی که عشق حضور دارد، کلیم تنها چیزی که باقی مانده، آشیانهی سوختهای است که بر روی شاخهها قرار دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه چون تو زیر فلک شهریار نیست
آمد بهار خرم و کس شاد خوار نیست
اندر بهی شدنت بیابد بها بهار
تا تو بهی نیابی کس را بهار نیست
تا تو بهار یافتی از درد خستگی
[...]
کس را بر اختیار خدای اختیار نیست
بر دهر و خلق جز او کامگار نیست
قسمت چنان که باید کردست در ازل
و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست
بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این
[...]
سروی بهراستی چو تو در جویبار نیست
نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست
جفت مهی اگرچه به خوبیت جفت نیست
یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست
زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود
[...]
آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست
جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست
جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست
آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق
[...]
ساکن شو و تو طاعت ایزد کن اختیار
کز مرد بختیار جزین اختیار نیست
پرهیزگار باش و چه سودست پند من
که امروز روز مردم پرهیزگار نیست
مرد خدای شو که خدای است دستگیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.