گنجور

کسایی » دیوان اشعار » حکمت

 

چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه

زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه

اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند

که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه

چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید

[...]

کسایی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۸

 

زهی بزم خداوندی زهی می‌های شاهانه

زهی یغما که می‌آرد شه قفجاق ترکانه

دلم آهن همی‌خاید از آن لعلین لبی که او

کنار لطف بگشاید میان حلقه مستانه

هر آن جانی که شد مجنون به عشق حالت بی‌چون

[...]

مولانا
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

شبی در خرقه رندآسا، گذر کردم به میخانه

ز عشرت می‌پرستان را، منور بود کاشانه

ز خلوتگاه ربانی، وثاقی در سرای دل

که تا قصر دماغ ایمن بود ز آواز بیگانه

چو ساقی در شراب آمد، به نوشانوش در مجلس

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۰

 

گران‌جانی مکن یارا مشو در خوابِ مستانه

چو بانگِ صبح بشنیدی سبک برخیز مردانه

به مسمار ارادت خویشتن چون حلقه بربندی

اگر روزی دهندت ره درون بارِ می‌خانه

تو گردانی که در تفریق مجموعیم پس دانی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۱

 

مسلمانان دگرباره به کوی افتادم از خانه

ندانم تا چه بودستم که نه خویشم نه بیگانه

نه چون زهّاد در زهدم نه چون عبّاد در طاعت

نه چون فسّاق در فسقم نه چون رندان به می‌خانه

نه با کیشم نه بی‌کیشم نه با خویشم نه بی‌خویشم

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۸

 

به گردت باد سردی هر دم از عشاق دیوانه

پریشانی زلفت را فراهم کی کند شانه؟

بلای جان شدی و من هم اول روز دانستم

که روزی بهر ما فتنه شود آن شکل ترکانه

مرا خود شورشی بوده ست، عشقت یار شد با آن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

مرا زنجیر زلف او بدان سان کرد دیوانه

که از سودای او کشتم ز عقل خویش بیگانه

رموز حسن لیلی را که دریابد بجز مجنون

بدین ده ره نیارد عقل هر فرزانه

گرم سر در سر کارش رود زو بر ندارم دل

[...]

ابن یمین
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۰

 

درآمد ترک سرمستی که غارت می کند خانه

چنان مستست کز مستی نداند خویش بیگانه

خراباتست و من سرمست و ساقی جام می بر دست

بهشت جاودان ما بود این کنج میخانه

ز عشقش آتشی افروخت جان عاشقان را سوخت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۱

 

درآ در مجلس رندان ببین این ذوق مستانه

رهاکن گوشهٔ خلوت بیا در کنج میخانه

طلب کن عشق سرمستی که او ساقی یارانست

چه میجوئی ز عقل آخر که حیرانست و دیوانه

خیال عقل و عشق او هوای ذره و خورشید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵ - نکوهش قضات رشوه‌خوار

 

دلیل ما شد آن ساقی به دارالعیش میخانه

بیا گر آرزومندی به جام لعل جانانه

به دور دانه خالش دل و جانی نمی بینم

که در دام سر زلفت نیفتاده است از این دانه

زمان وصل رویت را طلبکارم به جان گرچه

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

منم آن رند فرزانه که دادم جان به جانانه

چو از اغیار ببریدم شدم با یار همخانه

من آن پیمانه مستی که نوشیدم نیندیشم

که گردم مست و از مستی زنم بر سنگ پیمانه

من آن می چون بنوشیدم لباس عشق پوشیدم

[...]

نسیمی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

بیا، ای ماه کنعانی، بیا ای شاه فرزانه

نمی دانم چه می گویم؟ که عقلم گشت دیوانه

عجب حیران و سرمستم، بگیر، ای جان و دل، دستم

که از مستی و حیرانی نمی دانم ره خانه

بکوی عاشقی پستم، جنون افتاده در دستم

[...]

قاسم انوار
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۸

 

گهی بوسم به مستی پای خم گه دست پیمانه

کنم دریوزه فیض از بزرگ و خرد میخانه

به کوی زهدم ای ناصح مخوان از مجلس مستان

به کف یک دانه نقلم بهتر از تسبیح صد دانه

ز گفت و گوی عشق ما برفت از یاد دوران را

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳ - مخترع

 

نگار ترک تاجیکم کند صد خانه ویرانه

بدان مژگان تاجیکانه و چشمان ترکانه

مرادم این بود تا چشم خود بر زلف او مالم

اگر خواهی که او را سازم از مژگان خود شانه

بخواهد مرغ دل را سوخت آخر بال و پر یک شب

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

الا ای یار فرزانه بیا با ما به میخانه

چون مردان باش مستانه بکن با جام پیمانه

گرو باید مصلی را به دست آور قدح می را

مصفا کن دل و جان را، مشو خود مرد فرزانه

چه شد فرزانه گر گردی، به نیمی جو نمی‌ارزی

[...]

سلطان باهو
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۱

 

زفیض فکر شب ها چون به دور شمع، پروانه

به گرد خاطرم گردند معنی های بیگانه

بتابد نور حسن ازدیده بر دلهای دیوانه

چو بر ویرانه ها عکس چراغ از روزن خانه

چه خونها می خورم تا برخورم بر شعر رنگینی

[...]

جویای تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۱

 

بمسجد رخنه ای بگشای ای زاهد زمیخانه

که از نورش کنی چون طور روشن صحن کاشانه

در آن موقف که ساقی ساغر توحید میبخشد

توهم جامی بزن کز خویش خواهی گشت بیگانه

زبان عقل و سود عشق بر مستان بود واضح

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۱۱۷ - سوختن در عشق

 

بیا ساقی خرابم کن، خراب از یک دو پیمانه

که از مستی نیآبم هر چه جویم راه کاشانه

به میخانه ز می شویید و بسپارید در خاکم

اگر مردم من ای میخواره گان! در کنج میخانه

غریبانه به کویت کرده ام در گوشهٔ منزل

[...]

ترکی شیرازی
 
 
sunny dark_mode