گنجور

 
حکیم نزاری

گران‌جانی مکن یارا مشو در خوابِ مستانه

چو بانگِ صبح بشنیدی سبک برخیز مردانه

به مسمار ارادت خویشتن چون حلقه بربندی

اگر روزی دهندت ره درون بارِ می‌خانه

تو گردانی که در تفریق مجموعیم پس دانی

که بر هرزه بریزد مردِ دهقان بر زمین دانه

چه می‌لافی که من هستم به جان مشتاقِ وصل او

کجا آری فرودش چون نداری جای جانانه

نزولِ پادشاه و بر قماش ما و من منزل

نباشد لایق گنج نهان هر کنج ویرانه

دلی می‌بایدت از خویش و از بیگانه ببریده

ترا با این چه کارست ای ز من چون خویش بیگانه

اگر در مسکرات آیی ببینی کز خردمندان

تفاوت‌ها بود با دین براندازانِ دیوانه

گر از اول درآیم تا به آخر با تو برگویم

نداری باور و داری معما جمله افسانه

چو تو خود را ندانی پس چه می‌دانی نزاری را

نزاری شمع عشّاق است و عقل و نفس و پروانه

 
 
 
کسایی

چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه

زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه

اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند

که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه

چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید

[...]

مولانا

زهی بزم خداوندی زهی می‌های شاهانه

زهی یغما که می‌آرد شه قفجاق ترکانه

دلم آهن همی‌خاید از آن لعلین لبی که او

کنار لطف بگشاید میان حلقه مستانه

هر آن جانی که شد مجنون به عشق حالت بی‌چون

[...]

سعدی

شبی در خرقه رندآسا، گذر کردم به میخانه

ز عشرت می‌پرستان را، منور بود کاشانه

ز خلوتگاه ربانی، وثاقی در سرای دل

که تا قصر دماغ ایمن بود ز آواز بیگانه

چو ساقی در شراب آمد، به نوشانوش در مجلس

[...]

حکیم نزاری

مسلمانان دگرباره به کوی افتادم از خانه

ندانم تا چه بودستم که نه خویشم نه بیگانه

نه چون زهّاد در زهدم نه چون عبّاد در طاعت

نه چون فسّاق در فسقم نه چون رندان به می‌خانه

نه با کیشم نه بی‌کیشم نه با خویشم نه بی‌خویشم

[...]

امیرخسرو دهلوی

به گردت باد سردی هر دم از عشاق دیوانه

پریشانی زلفت را فراهم کی کند شانه؟

بلای جان شدی و من هم اول روز دانستم

که روزی بهر ما فتنه شود آن شکل ترکانه

مرا خود شورشی بوده ست، عشقت یار شد با آن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه