به گردت باد سردی هر دم از عشاق دیوانه
پریشانی زلفت را فراهم کی کند شانه؟
بلای جان شدی و من هم اول روز دانستم
که روزی بهر ما فتنه شود آن شکل ترکانه
مرا خود شورشی بوده ست، عشقت یار شد با آن
حدیث من بدان ماند که دیوان کار دیوانه
دل و جان گر چه با من صحبتی دارند دیرینه
ولیکن چون زیم بی دوست با این چند بیگانه
به بدنامی و رسوایی اسیران را مزن طعنه
تو، ای زاهد، ندیده ستی بلای چشم مستانه
همه یاران به گشت باغ و میل من به کنج غم
یکی زندان نماید بوستان بر مرغ ویرانه
نگون کن، ساقیا، خم را که این آتش که من می دارم
به دریا نیز ننشیند، چه جای طاس و پیمانه
اثر در جانست مستی را اگر در آب و گل بودی
سبو را مست و غلطان دیدمی در صحن میخانه
گرم خون ریزد آن سلطان، فدای بندگان او
که عاشق کز بلا ترسد نباشد مرد مردانه
گه کشتن بود در پیش خوبان رونق عاشق
به گاه جانفروشی گرمی بازار پروانه
شب خسرو همه در قصه خوبان به روز آمد
سگان را در نفیر و پاسبانان را در افسانه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دیوانگی سخن میگوید و به پریشانی و بلای جان بودن عشق اشاره میکند. او میگوید که دل و جانش علیرغم رابطه قدیمیاش با هم، در تنهایی و دوری از معشوق، در جمع بیگانگان است. شاعر زاهد را به خاطر عدم درک بلای عشق مورد سرزنش قرار میدهد و دربارهی یارانش که در خوشیهای باغ میگردند، احساس تنهایی و غم میکند. در نهایت، او به شدت عشق و درد عاشقی اشاره میکند و میگوید که اگر کسی از بلا بترسد، مردی از مردانگی نیست. زمینهی شعر بر حول تضاد عشق و رنج، دیوانگی و آگاهی دور میزند.
هوش مصنوعی: هر لحظه از باد سرد، عاشقانی دیوانه و شیدا دور تو را میگردند. آیا کسی پیدا خواهد شد که پریشانی و در هم ریختگی زلفهای تو را مرتب کند؟
هوش مصنوعی: تو برای من مثل بلایی شدهای و من از همان ابتدا فهمیدم که روزی به خاطر تو دچار مشکل و فتنهای خواهم شد.
هوش مصنوعی: من همیشه در دل شور و هیجان بودهام و عشق تو، یاریام کرد تا به این داستان برسم؛ داستانی که مانند کارهای دیوانهوار یک دیوانه است.
هوش مصنوعی: دل و جان من ارتباطی عمیق و قدیمی با هم دارند، اما وقتی که در کنار افرادی غیر از دوست واقعیام قرار میگیرم، احساس تنهایی و بیگانگی میکنم.
هوش مصنوعی: ای زاهد، به کسانی که در بدنامی و رسوایی گرفتار شدهاند، طعنه نزن. تو که با چشمهای مسحورکننده از سختیها و بلایای زندگی بیخبر هستی، حق نداری دیگران را مورد قضاوت قرار دهی.
هوش مصنوعی: همه دوستان در حال گشت و گذار در باغ هستند، اما من تنها به گوشهای از غم و اندوه پناه بردهام. این وضعیت مثل یک زندان است که زیباییهای باغ را بر روح و دل من که ویران است، سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بزن بر زمین این جام را، چون این آتش درون من چنان سوزانی دارد که حتی در دریا هم خاموش نخواهد شد، پس چه جایی برای ظرف و پیمانه است؟
هوش مصنوعی: اگر روح تو در حال نشئه باشد، حتی اگر در دنیای مادی و جسمانی (آب و گل) زندگی کنی، میتوانی سبویی را مست و غلتان در میخانه ببینی. این نشان میدهد که حال و هوای دل و جان، فراتر از شکل ظاهری است.
هوش مصنوعی: اگر آن پادشاه خونریزی کند، من فدای این بندگانش میشوم؛ کسانی که عاشقاند و از مشکلات خوف دارند، دیگر مردانگی ندارند.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، وقتی که عاشقان در برابر معشوقان قرار میگیرند، احساس سرزندگی و هیجان خاصی دارند. این احساس در زمانهایی که عشق به فداکاری و جانفشانی نیاز دارد، به اوج خود میرسد و مانند یک بازار پر رونق برای پروانههاست که به عشق شعله میکشند.
هوش مصنوعی: شبهای خسرو همه در داستان زیباییها سپری میشود، اما در صبح، سگها با صدای خود و نگهبانان در افسانهها به تصویر کشیده میشوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه
زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه
اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه
چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید
[...]
زهی بزم خداوندی زهی میهای شاهانه
زهی یغما که میآرد شه قفجاق ترکانه
دلم آهن همیخاید از آن لعلین لبی که او
کنار لطف بگشاید میان حلقه مستانه
هر آن جانی که شد مجنون به عشق حالت بیچون
[...]
شبی در خرقه رندآسا، گذر کردم به میخانه
ز عشرت میپرستان را، منور بود کاشانه
ز خلوتگاه ربانی، وثاقی در سرای دل
که تا قصر دماغ ایمن بود ز آواز بیگانه
چو ساقی در شراب آمد، به نوشانوش در مجلس
[...]
گرانجانی مکن یارا مشو در خوابِ مستانه
چو بانگِ صبح بشنیدی سبک برخیز مردانه
به مسمار ارادت خویشتن چون حلقه بربندی
اگر روزی دهندت ره درون بارِ میخانه
تو گردانی که در تفریق مجموعیم پس دانی
[...]
مرا زنجیر زلف او بدان سان کرد دیوانه
که از سودای او کشتم ز عقل خویش بیگانه
رموز حسن لیلی را که دریابد بجز مجنون
بدین ده ره نیارد عقل هر فرزانه
گرم سر در سر کارش رود زو بر ندارم دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.