گنجور

 
نسیمی

منم آن رند فرزانه که دادم جان به جانانه

چو از اغیار ببریدم شدم با یار همخانه

من آن پیمانه مستی که نوشیدم نیندیشم

که گردم مست و از مستی زنم بر سنگ پیمانه

من آن می چون بنوشیدم لباس عشق پوشیدم

چو بوم از بیت معمورش شدم با کنج ویرانه

مکان را و مکانی را نشان پرسی اگر از من

برآ بر عرش وجه ما ببین آن روی جانانه

نه ملحد داند این معنی نه زاهد و شحنه دعوی (؟)

کز این کونین پا بر جای هست این جای شاهانه

خطاب سی و دو خطش دلیل از زلف ما بشنو

جواب انی اناالله را چو موسی گوی مردانه

اگر باور نمی داری که شد روز پسین ظاهر

بیا بشنو همه اشیا کنون گویا شدند یا نه

همه گویای سی و دو کلام فضل حق گشتند

ولی نشنید دیو این را به صد پند و صد افسانه

نسیمی گر کنی کاری الهی فضل یزدانت

چو از رحمت ببخشاید سجود آرم به شکرانه