گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

خدایا روزی این خود‌پرستان ساز جنت را

که دوزخ جنت است آتش‌پرستان محبت را

ز هر کنج دل ما صد مراد مرده برخیزد

به محشر در خروش آرند چون صور قیامت را

دل و چشم من و سودای وصل او معاذالله

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

جنونی کو که سرگردان کنم در دیده طوفان را

ز برق کبریای اشک سوزم طور مژگان را

گرفتم سرمه از خاک ره نازی که می‌بینم

عیان در گردن بیداد او خون شهیدان را

پرستار سر زلفی شدم وز شرم می‌سوزم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

مگر بازم دل از زخم جفایی شاد می‌گردد

که مرگم گرد جان بهر مبارک باد می‌گردد

به فتراک محبت من همان صید گرفتارم

که بسمل گشته و گرد سر صیاد می‌گردد

به جای باده خون در ساغرست امروز خسرورا

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

سر آشفته بختم تا به کی بر خویشتن خندد

چو غنچه کاش این سر در گریبان کفن خندد

تو گر صیاد خونریزی من آن صید گرفتارم

که چون بسمل شوم هر قطره خونم به من خندد

چو از مهر و وفایت قصه آغازم زبان گرید

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

خطت هر دم جهانی از تجلی رایگان گیرد

به هر سو بگذرد ملکی ز حسن جاودان گیرد

شکنج دام ز آن‌سان دلفریب صید شد کز غم

فروریزد پر وبالش چو نام آشیان گیرد

سجود عشق برخود فرض کردم تا جبین دارم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

ز خواب آن چشم شهلا برنخیزد

که از هر گوشه غوغا برنخیزد

قیامت سوزد از سوز دل من

مگر این کشته فردا برنخیزد

جهانسوز آتشی را دل سپندست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

فلک خونم به تیغ آن بت بی‌باک می‌ریزد

که خون صید را در حسرت فتراک می‌ریزد

چنان از دوستی خورد آب باغ ما که گر گل را

بیازارد صبا خون از خس و خاشاک می‌ریزد

برو ای محتسب این ماجرا با ابر فیضی کن

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

چه دانستم که رازم مو به مو اظهار خواهد شد

متاع روی دست هر سر بازار خواهد شد

مگر اعجاز حسن او کند بی سایه مژگان را

وگرنه زود روی نازکش افگار خواهد شد

به خار غم سپردم دامن جان و ندانستم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

تنم از داغ حسرت رشک آتشگاه گبران شد

ز فیض نوبهار غم سرا‌پایم گلستان شد

به آب عافیت گفتم غبار درد بنشانم

نظر در دیده‌ام اشک و نفس در سینه طوفان شد

به یاد گلرخی شب با حریفان می‌زدم ساغر

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

بهشتی روی من چون پرده از رخسار بگشاید

مرا بر هر سر مژگان بهشتی بار بگشاید

نسیم آشنا روی بهشتم می‌فریبد دل

مبادا غنچه چشمم درین گلزار بگشاید

مروت بین که حسن دوست نومیدش نگرداند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

مراد ما ز مادر بر سر خشت عدم آید

وجود عشرت ما با عدم از یک شکم آید

اگر تسبیح سازد زاهد از خاک شهیدانش

به جای نام ایزد بر زبانش یاصنم آید

همه عمرم به مردن صرف شد کاین جان غم روزی

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

ز پا افکند ما را آرزوی سرو بالایش

اجل گر دست ما گیرد سر افشانیم در پایش

مرا دوزخ سزاوارست اما دیده راحت

که من با عشق او خو دارم و او با تماشایش

به نوعی بگذرد آن تند خو گرم عتاب از من

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

درین مدت که در خیل اسیران تو جا کردم

ز من روزی که یک جان خواستی صد جان فداکردم

گرم سوزند فردا هم ز هجران جای آن دارد

که عمر بی‌وفا را توشه راه وفا کردم

لبی کز نازکی بار لطافت برنمی‌تابد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

چو شبها بستر و بالین دل از ریش می‌کردم

سراغ خواب آسایش ز مرگ خویش می‌کردم

چو غم بر دل زدی نیشی ز شوق از هوش می‌رفتم

در افغان می‌شدم چون خیرباد نیش می‌کردم

به قربان سر بخت سیاه خویش می‌گشتم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

پریشان ناله‌ام بر گرد هر گلزار می‌گردم

نا از سودای گل در جستجوی خار می‌گردم

درین فصل بهار از غنچه دل خنده می‌جوشد

مگر از نخل تیغی باز برخوردار می‌گردم

مزاج خویش نشناسم همین دانم که گر بر من

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

چمن پیرای صبحم کیمیای خاروخس دارم

به هر شاخی ترنج آفتابی پیش رس دارم

نه ذوق ناله‌ام بی‌تاب دارد نه غم محمل

هوای پای‌بوس ناله فرمای جرس دارم

پر پروانه‌ام در حسرت پرواز گم بادا

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

گوارا باد آیات تجلی بر لب هوشم

اگر بخشد ثوابش را به دوزخ دیده و گوشم

همه دردم همه داغم همه آهم افغان

محبت کاش سازد در دل یاران فراموشم

مهیا می‌کنم از بهر خویش اسباب ناکامی

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

نسیم نوبهاران نیستم کاندر چمن رقصم

به دوزخ افکنیدم تا به ذوق سوختن رقصم

نخستم بند بردارید از پا چون بسوزیدم

که تا چون شعله یک ساعت به کام خویشتن رقصم

حدیث قتل من تا بر زبانش رفته هر ساعت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

کتاب عشقم و آیات زلف دوست عنوانم

ز سر تا پا گرم بندند شیرازه پریشانم

نگاه هرزه گردم شد سبک پرواز بستانی

که باز از اشک نومیدی گرانبارست مژگانم

یکی موج غریبم ای سراب عافیت رحمی

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

جنون از داغ رسوایی چو آراید گلستانم

نگنجد چاک از شادی در آغوش گریبانم

شراب دورباشی جوش می‌زد دوش کز مستی

نگه چون اشک می‌غلطید از مژگان به دامانم

چه شوقست این که بهر التماس پاس بی‌خوابی

[...]

فصیحی هروی
 
 
۱
۲