ز پا افکند ما را آرزوی سرو بالایش
اجل گر دست ما گیرد سر افشانیم در پایش
مرا دوزخ سزاوارست اما دیده راحت
که من با عشق او خو دارم و او با تماشایش
به نوعی بگذرد آن تند خو گرم عتاب از من
که سوزد پردههای چشم از باد کف پایش
که باز از بانگ «ارنی» کرد در تاب آتش ما را
که امشب سوخت مغز هوش را برق تمنایش
فصیحی وعده قتلم به فردا داد و میترسم
که فردای قیامت هم بود امروز [و] فردایش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از آرزوهای نافرجام و تأثیرگذاری عشق صحبت میکند. او میگوید که آرزوی محبوبش او را به سمت مرگ میکشاند و اگر مرگ به سراغش بیاید، او با افتخار در پای محبوبش سر افراز خواهد شد. شاعر همچنین احساس میکند که عشق او را در آتش خود میسوزاند و او با وجود این عذاب، نمیتواند از عشق محبوبش خلاص شود. او از تنبیه خود در دوزخ میگوید، اما احساس آرامش در عشق محبوب را نیز به تصویر میکشد. در نهایت، او از ترس نسبت به وعدههایی که درباره مرگ و روز قیامت به او داده شده، سخن به میان میآورد و میگوید که این وعدهها همواره او را نگران کرده است.
هوش مصنوعی: آرزو و خواستههای ما برای رسیدن به آن سرو زیبای بلند باعث شد که از پا بیفتیم. اگر به ما فرصتی دهند، با شادی و افتخار در پای او فرود خواهیم آمد.
هوش مصنوعی: من سزاوار دوزخ هستم، اما برایم آرامش دیدن او مهم است، چون من به عشق او عادت کردهام و او هم با نگاه کردن به من خوشحال است.
هوش مصنوعی: به نوعی باید تحمل کنم رفتار تند و خشمگین او را که باعث میشود چشمانم از شدت احساسات بسوزد و در برابر آن برود.
هوش مصنوعی: با صدای «ارنی» دوباره ما را به یاد آتش خود آورد، امشب ذهن و هوش ما را با نور آرزویش سوزاند.
هوش مصنوعی: فصیحی به من وعده داد که فردا مرا خواهد کشت و من نگرانم که آن فردا، روز قیامت باشد و امروز هم به نوعی همان فردا باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش
همه مهرست و دلداری همه عیش است و آسایش
هر آنچ از فقر کار آید به باغ جان به بار آید
به ما از شهریار آید و باقی جمله آرایش
همه دیدست در راهش همه صدرست درگاهش
[...]
دگر باره اگر بینم جمال عالم آرایش
چو دامن بر نمی دارم سر شکرانه از پایش
زبخت رفته خوش خندم ز عمر رفته خرسندم
اگر در سال ها باشد به من یک لحظه پروایش
ز خاکم سرو و گل آخر به جای خار و خس رستی
[...]
به عزم رقص چون در جنبش آید نخل بالایش
نماند زنده غیر از نخل بند نخل بالایش
عجب عیبی است غافل بودن از آغاز رقص او
به تخصیص از نخستین جنبش شمشاد بالایش
بمیرم پیش تمکین قد نازک خرام او
[...]
چون آمد جان به لب، زانگونه شد محو تماشایش
که تا صبح قیامت، بر لب از حیرت، بود جایش
فلک ما بی غمان را ره دهد در جلوه گاه او
رود پرهیز گویان پیش پیش قد رعنایش
به چشم مردمان از ضعف تن بنمایم و شادم
[...]
که دل بر جا تواند داشت پیش چشم شهلایش
کشد ز آیینه بیرون عکس را مژگان گیرایش
ره عشق ار به سر آید ندارد راه بیرون شد
به ساحل گر رسد کشتی همان دریا بود جایش
به قتلم غمزهٔ خونریز را همدست مژگان کن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.