مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۳
نگارا تو گلی یا جمله قندی
که چون بینی مرا چون گل بخندی
نگارا تو به بستان آن درختی
که چون دیدم تو را بیخم بکندی
چه کم گردد ز حسنت گر بپرسی
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۴
شنودم من که چاکر را ستودی
کی باشم من تو لطف خود نمودی
تو کان لعل و جان کهربایی
به رحمت برگ کاهی را ربودی
یکی آهن بدم بیقدر و قیمت
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۵
دگرباره شه ساقی رسیدی
مرا در حلقه مستان کشیدی
دگرباره شکستی توبهها را
به جامی پردهها را بردریدی
دگربار ای خیال فتنه انگیز
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۶
اگر یار مرا از من برآری
من او گشتم بگو با او چه داری
میان ما چو تو مویی نبینی
تو مانی در میان شرمساری
ببین عیب ار چه عاشق گشت رسوا
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۷
صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و وصال و عیش آری
بکن ای موسی جان خلع نعلین
که اندر گلشن جان نیست خاری
کبوترها سراسر باز گردند
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۸
صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و شراب و عیش آری
صلا که ساعتی دیگر نیابی
ز مشرق تا به مغرب هوشیاری
چنان در بحر مستی غرق گردند
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۹
منم غرقه درون جوی باری
نهانم میخلد در آب خاری
اگر چه خار را من مینبینم
نیم خالی ز زخم خار باری
ندانم تا چه خار است اندر این جوی
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۰
چو عشق آمد که جان با من سپاری
چرا زوتر نگویی کآری آری
جهان سوزید ز آتشهای خوبان
جمال عشق و روی عشق باری
چو جان بیند جمال عشق گوید
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۱
نگفتم دوش ای زین بخاری
که نتوانی رضا دادن به خواری
در آن جانها که شکر روید از حق
شکر باشد ز هر حسیش جاری
اگر صد خنب سرکه درکشد او
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۲
به جان تو پس گردن نخاری
نگویی میروم عذری نیاری
بسازی با دو سه مسکین بیدل
اگر چه بیدلان بسیار داری
نگویی کار دارم در پی کار
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۳
به تن با ما به دل در مرغزاری
چو دربند شکاری تو شکاری
به تن این جا میان بسته چو نایی
به باطن همچو باد بیقراری
تنت چون جامه غواص بر خاک
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۴
مرا بگرفت روحانی نگاری
کناری و کناری و کناری
بزد با من میان راه تنگی
دوچاری و دوچاری و دوچاری
ز جان برخاست ز آتشهای عشقش
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۵
متاز ای دل سوی دریای ناری
که میترسم که تاب نار ناری
وجودت از نی و دارد نوایی
ز نی هر دم نوایی نو برآری
نیستانت ندارد تاب آتش
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۶
مرا در خنده میآرد بهاری
مرا سرگشته میدارد خماری
مرا در چرخ آوردهست ماهی
مرا بییار گردانید یاری
چو تاری گشتم از آواز چنگی
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۷
بدید این دل درون دل بهاری
سحرگه دید طرفه مرغزاری
در او آرامگاه جان عاشق
در او بوس و کنار بیکناری
که فردوسش غلام آن گلستان
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۸
خداوندا زکات شهریاری
ز من مگذر شتاب ار مهر داری
هلا آهستهتر ای برق سوزان
که شد چشمم ز تو ابر بهاری
نمیتاند نظر کاندر رکابت
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۹
ندارد مجلس ما بیتو نوری
که مجلس بیتو باشد همچو گوری
بیایی یا بدان سومان بخوانی
ز فضلت این کرامت نیست دوری
خلایق همچو کشت و تو بهاری
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۰
ز هر چیزی ملول است آن فضولی
ملولش کن خدایا از ملولی
به قاصد تا بیاشوبد بجنگد
بدو گفتم ملولی هست گولی
بخورد آن بازی من خشمگین شد
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۱
مرا هر لحظه قربان است جانی
تو را هر لحظه در بنده گمانی
دو چشم تو بیان حال من بس
که روشنتر از این نبود بیانی
جهان چون نی هزاران ناله دارد
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۲
مگیر ای ساقی از مستان کرانی
که کم یابی گرانی بیگرانی
بیا ای سرو گلرخ سوی گلشن
که به از سرو نبود سایه بانی
چو نور از ناودان چشم ریزد
[...]
