منم غرقه درون جوی باری
نهانم میخلد در آب خاری
اگر چه خار را من مینبینم
نیم خالی ز زخم خار باری
ندانم تا چه خار است اندر این جوی
که خالی نیست جان از خارخاری
تنم را بین که صورتگر ز سوزن
بر او بنگاشت هر سویی نگاری
چو پیراهن برون افکندم از سر
به دریا درشدم مرغاب واری
که غسل آرم برون آیم به پاکی
به خنده گفت موج بحر کاری
مثال کاسه چوبین بگشتم
بر آن آبی که دارد سهم ناری
نمیدانم که آن ساحل کجا شد
که پیدا نیست دریا را کناری
تو شمس الدین تبریز ار ملولی
به هر لحظه چه افروزی شراری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساساتی عمیق از درون است. شاعر خود را در جوی آب حس میکند و از وجود خارهایی که در این آب نهان هستند، رنج میبرد. او نمیداند که این خارها چه هستند و این جوی زندگیاش را پر از زخم کردهاند. به تصویرسازی از بدنش و آثار سوزنی که بر آن است، اشاره میکند و میگوید که مانند تصویری بر تنش نقش بستهاند.
شاعر در تلاش است تا با رهایی از شرایط خود، پاکی را تجربه کند و به نوعی خود را در آب میاندازد اما موج دریا به او میخندد. او خود را مانند کاسهای چوبین میبیند که در آبی با آتش درونش سرگردان است و نمیداند ساحل امنی که به آن امید دارد، کجاست. در پایان، با اشاره به شخصیت شمس الدین تبریز، اشارهای به لزوم امید و روشنایی در هر لحظه دارد.
هوش مصنوعی: من در درون جویی پنهان غرق شدم و مانند خاری در آب کمرنگ میشوم.
هوش مصنوعی: با اینکه من خار را نمیبینم، اما همواره اثر زخم آن روی من باقی است.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه دردی در این جریان وجود دارد، چرا که روح انسان از مزاحمتها و آزارها خالی نیست.
هوش مصنوعی: بدن من را ببین که چگونه هنرمند از سوزن با دقت و وسواس، نقشهایی زیبا بر روی آن ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که لباس خود را از تن به در کردم و به دریا رفتم، مانند مرغابی شدم که در آب شناور است.
هوش مصنوعی: با شادابی و طراوت به دنیا برمیگردم و در دل دارم که مثل موج دریا بینهایت کارها انجام دهم.
هوش مصنوعی: مانند کاسهای چوبی در گرداب آب، به آن آبی که سهمی از ناری دارد، حرکت کردم.
هوش مصنوعی: نمیدانم آن ساحل کجا رفته است که دریا را نمیتوان در نزدیکیاش دید.
هوش مصنوعی: اگر تو از چیزی ناراحت باشی، در هر لحظه میتوانی افروغی از شعلهای بیافری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.