دگرباره شه ساقی رسیدی
مرا در حلقه مستان کشیدی
دگرباره شکستی توبهها را
به جامی پردهها را بردریدی
دگربار ای خیال فتنه انگیز
چو می بر مغز مستان بردویدی
بیا ای آهو از نافت پدید است
که از نسرین و نیلوفر چریدی
همه صحرا گل است و ارغوان است
بدان یک دم که در صحرا دمیدی
مکن ای آسمان ناموس کم کن
که از سودای ماه من خمیدی
بگو ای جان وگر نی من بگویم
که از شرم جمالش ناپدیدی
بگویم ای بهشت این دم به گوشت
که بیاو بستهای و بیکلیدی
چو خاتونان مصری ای شفق تو
چو دیدی یوسفم را کف بریدی
بدیدم دوش کبریتی به دستت
یقین کردم که دیکی میپزیدی
تو هم ای دل در آن مطبخ که او بود
پس دیوار چیزی میشنیدی
نه عیدی که دو بار آید به سالی
به رغم عید هر روزی تو عیدی
خداوندا به قدرت بینظیری
که حسنی لانظیری برتنیدی
چنین نوری دهی اشکمبهای را
چنینی را گزافه کی گزیدی
بگو ای گل که این لطف از کی داری
نه خار خشک بودی میخلیدی
تو هم ای چشم جنس خاک بودی
بگفتی من چه بینم هم بدیدی
تو هم ای پای برجا مانده بودی
دوانیدت دواننده دویدی
دم عیسی و علمش را عدوی
عجب ای خر بدین دعوت رسیدی
چو مال این علم ماند مرد ریگت
نه تو مانی نه علمی که گزیدی
جهان پیر را گفتم جوان شو
ببین بخت جوان تا کی قدیدی
بیا امید بین که نیک نبود
در این امید بیحد ناامیدی
بدو پیوندم از گفتن ببرم
نبرم زان شهی که تو بریدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به موضوع عشق و مستی اشاره دارد، با بیان احساسات شدید و پیچیده شاعر نسبت به معشوق. شاعر از ساقی (نماد عشق و شراب) یاد میکند که او را دوباره به خود جذب کرده و توبهها را میشکند. او از زیبایی معشوق سخن میگوید و به گلابی و گلها تشبیه میکند. در ادامه، شاعر به حسرت و اشتیاقی که به معشوق دارد اشاره میکند و نگرانیاش از فقدان جمال او را بیان میکند. در انتها، شاعر به ناپایداری دنیا و ناامیدی اشاره کرده و پیوندش به معشوق را قویتر میکند. این شعر نماد عشق، درد و شادیهای درونی انسان است.
هوش مصنوعی: دوباره ای ساقی، تو به سراغ من آمدی و مرا به جمع مستها بردی.
هوش مصنوعی: بار دیگر عهد خود را شکستی و با نوشیدن جام، حجابها را پاره کردی.
هوش مصنوعی: بار دیگر ای خیال جذاب و فریبنده، همچون می که مغز مستیها را به خود میکشاند.
هوش مصنوعی: بیا ای آهو، از راهی که میروی، نشان تو پیداست؛ چون از گلهای نسرین و نیلوفر خوردهای.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، تمام صحرا پر از گل و زیبایی است، به طوری که نفسی که در آن دمیده میشود، همهچیز را زیباتر میکند.
هوش مصنوعی: ای آسمان، دیگر به یاد محبوبم نپرداز و احساسات مرا آشفته نکن، که این افکار باعث شده تو هم دچار تغییر و خمیدگی شوی.
هوش مصنوعی: ای جان، اگر تو نگوئی، من به تو میگویم که زیباییاش به قدری خیرهکننده است که من از شرم او پنهان شدهام.
هوش مصنوعی: بگویم ای بهشت، حالا که دارم با تو صحبت میکنم، تو در واقع بدون او قفل شدهای و کلید ورود به تو را هم نداری.
هوش مصنوعی: وقتی تو، ای شفق، یوسف مرا دیدی، همانند زنهای مصری، دست در جیب کردی و بیاختیار شوکتی را از خود نشان دادی.
هوش مصنوعی: دیشب دیدم که تو در دستت شمعی داری و با آن مشغول پختن دیگی هستی، که باعث شد به یقین برسم که در حال آماده کردن غذایی هستی.
هوش مصنوعی: ای دل، تو هم در آن آشپزخانه که او بود، چیزهایی را از پشت دیوار میشنیدی.
هوش مصنوعی: عید تنها یک بار در سال میآید، اما تو به گونهای هستی که هر روز برای من مانند عید میباشی.
هوش مصنوعی: خدایا، به قدرت بینظیر تو که زیبایی فوقالعادهای در وجود تو نهفته است.
هوش مصنوعی: این اشک، نوری ویژهای دارد که نمیتوان به سادگی از آن گذشت.
هوش مصنوعی: بگو ای گل، این زیبایی و محبت از کجا به دست آوردهای؟ تو که تنها میتوانستی مانند یک خار خشک باشی.
هوش مصنوعی: ای چشم، تو هم از خاک ساخته شدهای و میگویی من چه میبینم، در حالی که خودت هم میبینی.
هوش مصنوعی: تو هم که استقامت نشان دادهای، اگر میدویدی، دوانده هم به دنبالت میدوید.
هوش مصنوعی: در اینجا به اشاره به تأثیر و قدرت شخصیتهای بزرگ، به ویژه عیسی و علم او، به افرادی که از درک این عظمت ناتوانند، میپردازد. به نوعی انتقاد از کسانی است که به ظاهر دعوت یا دعوت دیگران را درک نمیکنند و به سادگی از کنار آن میگذرند. به عبارتی، این مضمون نشاندهنده درک نادرست و سطحی برخی افراد نسبت به ارزشهای واقعی و آموزههای معنوی است.
هوش مصنوعی: اگر به علم و دانش به شیوهای غیر اصولی و نادرست نزدیک شوی، نه تو باقی میمانی و نه آن علمی که انتخاب کردهای، بلکه مثل خاکی بیارزش خواهی شد.
هوش مصنوعی: به جهان پیر گفتم که جوان شو و ببین که خوشبختی جوانی تا کی ادامه مییابد.
هوش مصنوعی: بیایید نگاهی به امید داشته باشیم، چرا که در این امید بیپایان، ناامیدی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من از گفتن آنچه به تو مربوط میشود، دست میشویم و نمیتوانم از آن پادشاه که تو را قطع رابطه کردهام، عبور کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کنون کاین بزم دامادی بدیدی
سرود و آفرین هر دو شنیدی
دلم بردی نگارا وارمیدی
جزاکالله خیرا رنج دیدی
به جان چاکرت ار قصد کردی
بحمدالله بدان نهمت رسیدی
خطا گفتم من از عشقت به حکمت
[...]
چو بانگ سبز در سبزش شنیدی
ز باغ زرد سبزه بر دمیدی
تو در آیینهٔ روی خویش دیدی
تو پنداری سخن از خود شنیدی
چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
که ناگه دامن از من درکشیدی
چه افتادت که از من برشکستی؟
چرا یکبارگی از من رمیدی؟
به هر تردامنی رخ مینمایی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.