خداوندا زکات شهریاری
ز من مگذر شتاب ار مهر داری
هلا آهستهتر ای برق سوزان
که شد چشمم ز تو ابر بهاری
نمیتاند نظر کاندر رکابت
رسد در گرد مرکب از نزاری
عنان درکش پیاده پروری کن
که خورشیدی و عالم بیتو تاری
جدایی نیست این تلخی نزع است
گلوی ما به هجران میفشاری
چو سایه میدود جان در پی تو
گذشت از سایه جان در بیقراری
به روی او دلا بس باده خوردی
بدین تلخی از آن رو در خماری
چه باشد ای جمالت ساقی جان
خماری را به رحمت سر بخاری
نه دست من گرفتی عهد کردی
که ما را تا قیامت دست یاری
ز دست عهد تو از دست رفتم
به جان تو که دست از من نداری
کی یارد با تو دیگر عهد کردن
که تو سنگین دلی بیزینهاری
تو خیره کشتری یا چشم مستت
که بر خسته دلانش میگماری
حدیث چشم تو گفتم دلم رفت
به دریای فنا و جان سپاری
دل من رفت عشقت را بقا باد
در اقبال و مراد و کامکاری
بزی ای عشق بهر عاشقان را
ابد تا کارشان را میگذاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.