صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و شراب و عیش آری
صلا که ساعتی دیگر نیابی
ز مشرق تا به مغرب هوشیاری
چنان در بحر مستی غرق گردند
که دل در عشق خوبی خوش عذاری
از این مستان ننوشی های و هویی
وزین خوبان نبینی گوشواری
در این مستان کجا وهمی رسیدی
گر این مستان ننالند از خماری
به صد عالم نگنجد از جلالت
چنین سلطان و اعظم شهریاری
ولیکن چون غبار انگیخت اسپش
به وهم آمد کر و فر سواری
دهان بربند کاین جا یک نظر نیست
که بشناسد سواری از غباری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عطار نیشابوری به حال و هوای صوفیان اشاره دارد که در حال پرستش و شادی هستند. در اینجا به لذتهای دنیا و عیش و نوش کنونی و همچنین بیخبری از آینده پرداخته میشود. شاعر از حالتی صحبت میکند که در آن افراد در مستی عشق فرو رفتهاند و به مسائل دنیوی و جنبههای مادی زندگی توجهی ندارند. او به جلال و عظمت الهی اشاره میکند که فراتر از درک انسانی است و میگوید که در این دنیا هیچ چیز واقعی نمیتواند در برابر قدرت الهی قرار گیرد. در پایان، به این نکته اشاره میکند که در این لحظه خاص، هیچ کس درک درستی از حقیقت ندارد و همگی در غبار وهم و خیال غوطهورند.
هوش مصنوعی: امروز ای عارفان، زمانی برای شادی و لذت است؛ وقت آن است که به جشن و سرور بپردازید و از نشئگی و خوشی بهرهمند شوید.
هوش مصنوعی: صدا بزن که شاید دیگر نتوانی از سمت شرق تا غرب، آرامش و هوشیاری پیدا کنی.
هوش مصنوعی: آنها چنان در دنیای شادی و سرخوشی غرق میشوند که دلشان در عشق زیبایی، دچار حالتی شیرین و خوشایند میشود.
هوش مصنوعی: اگر از این مستها صدایی نشنوی و از زیباییها گوشهچشمی نداشته باشی، چه چیز را خواهی دید؟
هوش مصنوعی: در این جمع شاد و سرمست، چه نیازی به خیال و توهم است، اگر این خوشگذران از مستی و خماری شکایت نکنند؟
هوش مصنوعی: به قدری عظمت و بزرگی تو بیش از حد تصور است که هیچ دانشمندی نمیتواند آن را درک کند و تو همواره در مقام یک پادشاه بزرگ و بینظیر هستی.
هوش مصنوعی: اما زمانی که اسبش غبار را بهپا کرد، تصور سواری بر او را از دست داد.
هوش مصنوعی: سکوت کن چون اینجا کسی نیست که بتواند سوارکار را از روی غبارش بشناسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.