گنجور

 
مولانا

ندارد مجلس ما بی‌تو نوری

که مجلس بی‌تو باشد همچو گوری

بیایی یا بدان سومان بخوانی

ز فضلت این کرامت نیست دوری

خلایق همچو کشت و تو بهاری

به تو یابد شقایقشان ظهوری

تجلی کن که تا سرمست گردند

کنند اجزای عالم مست شوری

چو دریای عتاب تو بجوشد

برآید موج طوفان از تنوری

چو گردون قبول تو بگردد

شود جمله مصیبت‌ها سروری

خمش بگذار این شیشه گری را

مبادا که زند بر شیشه کوری

 
 
 
انوری

ز جنس مردمان مشمار خود را

گرت یزدان زری دادست و زوری

هنر باید چه روباهی چه شیری

خرد باید چه قارونی چه عوری

ز خشم غالب و از حرص با برگ

[...]

سعدی

اگر بریان کند بهرام، گوری

نه چون پای ملخ باشد ز موری

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه