جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۳
به شهر نیکوان مسکین غریبی
که جز خون خوردنش نبود نصیبی
عجب بیماریی دارم ز عشقت
که عاجز شد ز درمان هر طبیبی
چو من عاشق بسی یابی ولیکن
[...]
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۷ - درآمدن زلیخا همراه عزیز مصر به مصر و بیرون آمدن مصریان و طبق های نثار بر عماری زلیخا افشاندن
مرا بس بود داغ بی نصیبی
فزون کردی بر آن درد غریبی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۰ - خواب دیدن یوسف علیه السلام که آفتاب و ماه و یازده ستاره وی را سجده می برند و شنیدن اخوان آن را و زیادت شدن حسد ایشان
خورد آن پیر مسکین زو فریبی
شود از صحبت او ناشکیبی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۷ - فرستادن زلیخا یوسف را علیه السلام به جانب باغ و تهیه اسباب وی کردن
همی زد گوییا چون ناشکیبی
به لوح آرزو نقش فریبی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۱ - در شرح احسان های یوسف علیه السلام با اهل زندان و تعبیر کردن وی خواب مقربان پادشاه مصر را و وصیت کردن وی مر یکی ازیشان را که وی را پیش پادشاه یاد کند
بگویی هست در زندان غریبی
ز عدل شاه دوران بی نصیبی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۱ - وفات یافتن یوسف علیه السلام و هلاک شدن زلیخا از الم مفارقت وی
به کف جبریل حاضر داشت سیبی
که باغ خلد ازان می داشت زیبی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۲ - شکایت از فلک پر نکایت که اژدهاوار گرد عالمیان حلقه کرده و همه را به دایره تصرف خود درآورده بر یکی زخم زند و بر دیگری زهر افکند نه هیچ از دست رفته را با وی دست ستیز و نه هیچ از پای افتاده را از وی پای گریز
نباشد سر پر از ناز حبیبی
نصیب آدمی جز بی نصیبی
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۰ - بیمار شدن شمع و شکایت کردن از فلک
روا داری که از جور رقیبی
به تنهایی بمیرم چون غریبی
وحشی بافقی » ناظر و منظور » آمدن ناظر و منظور به لشگرگاه اقبال و آگاهی شاه جهانپناه از صورت احوال و استقبال ایشان کردن و شرایط اعزاز بجای آوردن
به دستش دست مجنون غریبی
عجب ژولیده مو شخصی عجیبی
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۲ - در اظهار نمودن شیرین محبت خویش را به آن غمین مهجور
به خود گفت این گل از بیعندلیبی
سر و کارش بود با ناشکیبی
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۴ - در رفتن شیرین به کوه بیستون و گفتگوی او با فرهاد و بیان مقامات محبت
فکنده خوی خود با بینصیبی
نهاده بر جبین داغ غریبی
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۶ - در توصیف دشتی که رشک گلزار بهشت بود و تفرج شیرین در آن دشت و رسیدن نامهٔ خسرو به او
ز چشم آموخت نرگس را فریبی
ز طرز دلبری دادش نصیبی
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۸ - در بیان وصل و هجران نکویان و رفتن شیرین به تماشای بیستون
اجل را میدهم هر دم فریبی
مگر یابم ز دیدارت نصیبی
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۸ - در بیان وصل و هجران نکویان و رفتن شیرین به تماشای بیستون
به چنگ و باده ده خود را شکیبی
نه از درد دل چون من غریبی
کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - در شکستن دست خود گفته
ز گمنامی بشهر خود غریبی
شکسته خاطری محنت نصیبی
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۲ - در تعریف خواجه میرزاجان بقال
دلم را برده سرو جامه زیبی
بهشتی طلعتی آدم فریبی
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۹۵ - طاهر همدانی نَوَّرَ اللّهُ روحه
به نالیدن دلم مانند نی بی
مدامم درد هجرانت ز پی بی
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - بهاریه و مصیبت حضرت سیدالشهدا (ع)
به هر شاخی نواخان عندلیبی
ز داغ قتل مظلومِ غریبی