گنجور

 
رضاقلی خان هدایت

مشهور به باباطاهر عریان و از خاک پاک همدان بوده. او در آن ولایت به دیوانگی شهرت نموده. بلی اوست دیوانه که دیوانه نشد. اغلب اوقات و ایام در بیغوله و غارش مقام. گویند چنان آتشی در دل آن دیوانهٔ فرزانه برافروخته و بنیاد صبر وطاقت او را سوخته بودند که با آنکه برودت هوای آن بلد مشهور است در فصل زمستان در کوه الوند در میان برف عور نشسته و از گرمی شکایت می‌کرد و به قدر بیست ذرع اطراف وی برف گداخته و آب می‌گردید. گویند با عین القضات و خواجه نصیر معاصر بوده است و محی الدین لاری صاحب مرآت الادوار این حکایت را به سید نعمت اللّه کرمانی نسبت کرده و به نام او نوشته. که در کوهستان خراسان در هرات امرای شاهرخ این معنی را از او مشاهده کردند و معاصر بودن او با عین القضات و خواجه نصیرالدین طوسی خطاست. که او در چهارصد و ده وفات یافته و اینان بعد از او بوده‌اند. غرض، مجذوبی است کامل و مجنونی است عاقل. عاشقی مجرد و عارفی موحد. سخنانش دوبیتی و به لفظ رازی که در آن زمان اهالی ری و دینور و بیدان تلفظ می‌کردند واقع و معروف و بسیار اثرناک است. غزلی به نام او مشهور است. بعضی از اشعار آن را در دیوان ملامحمد صوفی مازندرانی مشهور به اصفهانی دیدم. از رباعیات آن جناب چند رباعی قلمی می‌شود:

مِنْرباعیات رحمة اللّه علی قائله

یکی برزگرک دیدم درین دشت

به خون دیدگان آلاله می‌کشت

همی کشت و همی گفتا دریغا

که باید کشتن و در دشتها هشت

٭٭٭

وی ته سر در بیابانم شو و روج

سرشک از دیده پالانم شو و روج

نه تو دیرم نه جایم می کرودرد

همی دانم که نالانم شو و روج

ز دل نقش جمالت در نشو یار

خیال خط و خالت در نشو یار

مجه کردم به گرد دیده پرچین

که خونابهٔ خیالت در نشو یار

٭٭٭

تویی لو شکرین و سیمنت بر

مویم دل آذرین و مجهٔ تر

از آن ترسی در آغوشم بیایی

که سیم آذر گداجه آب شکر

٭٭٭

دلی دارم دلی دیوانه و دنگ

ز دستم شیشهٔ ناموس برسنگ

به مو واجی چرا بی نام وننگی

کسی کش عاشقن چش نام و چش ننگ

٭٭٭

مگر شیر و پلنگی ای دل ای دل

به مو دایم به جنگی ای دل ای دل

اگر دستم فتی خونت بریجم

بوینم تا چه رنگی ای دل ای دل

٭٭٭

اگر آیی به جانت وا نواجم

وگر نایی به هجرانت گداجم

هر آن دردی که دیری بر دلم نه

بمیرم یا بسوجم یا بساجم

٭٭٭

بوره سوته دلان گرد هم آییم

سخن با هم کریم غم وانواییم

تراجو آوریم غم‌ها بسنجیم

هر آن سوته تریم و زنین تر آییم

٭٭٭

اگر مستان مستیم از تو ایمان

وگر بی پا و دستیم از تو ایمان

اگر گوریم و ترسا ور مسلمان

به هر ملت که هستیم از تو ایمان

٭٭٭

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم

به دریا بنگرم دریا ته وینم

چه در شهر و چه در کوه و چه در دشت

به هرجا بنگرم آنجا ته وینم

٭٭٭

خوشا آنان که هِر از بِر ندانن

نه حرفی وانویسن نی بخوانن

چو مجنون سر نهن اندر بیابان

به این گوگل روان آهو چرانن

٭٭٭

دلی دارم که بهبودش نمی‌بو

نصیحت می‌کرم سودش نمی‌بو

به بادش می‌دهم نش می‌بره باد

بر آتش می‌نهم دودش نمی‌بو

٭٭٭

نوای نالهٔ غم اندوته ذونو

عیار زر خالص بوته ذونو

بوره سوته دلان با هم بنالیم

که قدر سوته دل، دل سوته ذونو

٭٭٭

نسیمی کز بن آن کاکل آیه

مرا خوشتر ز بوی سنبل آیه

چو شو گیرم خیالت را در آغوش

سحر از بسترم بوی گل آیه

٭٭٭

دیته یکدم دلم خرم نمانه

اگر روی تو وینم غم نمانه

اگردرد دلم قسمت نمایند

دل بی درد در عالم نمانه

٭٭٭

سرم دیته اگر بر بالش آید

چو نی از استخوانم نالش آید

زهجرانت به جای اشک چشمم

ز مژگان پاره‌های آتش آید

٭٭٭

دلم از عشق رویت گیج و ویجه

گهی سوجه در آتش که بریجه

دل عاشق به سان چوب تر بی

سری سوجه سری خونابه ریجه

٭٭٭

دلم از دست هجرانت غمینه

سرینم خاک و بالینم زمینه

گناهم این که مو تَد دوست دیرم

هر آنکت دوست دیره حالش اینه

٭٭٭

هزارت دل به غارت بر ته ویشی

هزارانت جگر خون گر ته ویشی

هزاران داغ ویش از سینم اشمرت

هنی نشمر ته ار اشمر ته ویشی

٭٭٭

اگر دل دلبری پس دل کدامی

اگر دلبر دلی دل را چه نامی

دل و دلبر به هم آمیته وینم

ندانم دل که و دلبر کدامی

٭٭٭

به نالیدن دلم مانند نی بی

مدامم درد هجرانت ز پی بی

مرا سوزت گداجه تا قیامت

خدا دونو قیامت تا به کی بی

٭٭٭

خود آیین چهره‌ات افروته‌تر بی

دلم از تیر عشقت دوته‌تر بی

ز چه خالِ رخت ذونی سیاهه

هرآن نزدیک خور بی سوته‌تر بی

٭٭٭

کشیمان گر به زاری از که ترسی

برانی گر به خواری از که ترسی

مو با این نیمه دل از کس نترسم

جهانی دل تو داری از که ترسی

٭٭٭

دل نازک مثال شیشه‌ام بی

اگر آهی کشم اندیشه‌ام بی

سرشکم گر بوخونین عجب نیست

موآن دارم که در خون ریشه‌ام بی

٭٭٭

نگارینا دل و جانم ته دیری

همه پیدا و پنهانم ته دیری

نذونم مو که این درد از که دیرم

همی ذونم که درمانم ته دیری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode