گنجور

 
وفایی شوشتری

غم امسالم افزونتر ز پار است

که در ماه محرّم نوبهار است

مصیبت بیشتر باشد جگر سوز

که افتد روز عاشورا، به نوروز

چو عاشورا و نوروزند، با هم

مهیّاتر، بود اسباب ماتم

بلی گر، آتشی باشد به خرمن

نسیمش شعله ور سازد، به دامن

کسی را، گر شراری هست در جان

بود باد بهار او را چو نیران

به زخمی کز فراق گل عذاریست

نمک پاشش نسیم نوبهاریست

زغم گر خاطری باشد مشوّش

نوای نی زند بر جانش آتش

بهار امسال خود باشد عزادار

نوا، خوان بلبلان در طرف گلزار

ز داغ گلرخان نینوایی

کند بلبل به هر، برگی نوایی

به جان بلبل آتش در گرفته

تو گویی رنگ خاکستر گرفته

به هر شاخی نواخان عندلیبی

ز داغ قتل مظلومِ غریبی

تو گویی سبزه بس با زیب و زین است

خط سبز جوانان حسین است

حکایت می کند سرو صنوبر

ز سرو قامت عبّاس و اکبر

هزاران داغ دارد، لاله بر دل

ز داغ اکبر شیرین شمایل

چو بینم جانب ریحان و سنبل

به یاد آرد، مرا آن زلف و کاکل

مولّه در چمن بید، است و شمشاد

ز هجر قاسم ناکام ناشاد

شقایق گر، زبی آبی نزار است

همانا حلق طفل شیرخوار است

به نیلوفر، نگر که چون سکینه است

رُخش سیلی ز سیلی های کینه است

به نرگس بین که همچون چشم زینب

به حسرت مانده باز از صبح تا شب

ز گلها جعفری را چون بینم

ز داغ عون و جعفر دل غمینم

درختی کز ثمر باشد خمیده

حبیب است او که در پیری رسیده

به یاد تشنگان ابر بهاری

ترشّح ها، کند از هر کناری

زبس صحن چمن پُر ارغوان است

تو گویی قتلگاه کشتگان است

بنفشه در کنار جویباران

سیه پوش از غم نسرین عذاران

جوانان حسین باجسم صدچاک

چو برگ گل فتاده بر سر خاک

همه گل پیرهن افتاده در خون

نموده رشک گلشن روی هامون

همه از جام وحدت گشته سرشار

شدند از ماسوی یکباره بیزار

به کلّی خویش را، دادند از دست

زجام لعل ساقی تا ابد مست

زخون مینای تن را کرده خالی

نموده پُر، ز خمّ لایزالی

گرفته شاهد حق را، در آغوش

نموده هر دو عالم را فراموش

«وفایی» بیوفا این نوبهار است

بهار گلشن دین پایدار است

بود داغ حسین گلگشت و با غم

می غم کم مبادا، از ایاغم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode