گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

نه چرخم می دهد کام ونه اختر

نه دل می گرددم رام ونه دلبر

نه بختم می کند یاری نه یاران

نه یارم می کند یاری نه یاور

مرا خود داغ غربت بود در دل

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

دلم را برد زلف مشک رنگش

چه چاره تابرون آرم ز چنگش

بوده تیره شبان دلگیراز آن روی

دلم بگرفت زلف تیره رنگش

به ناخن گررگ جانم زند دوست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

زهی رویت مه خوبان آفاق

جمالت عذر خواه درد عشاق

ندیده مثل خلقت چشم مخلوق

نیاورده چو خلقت صنع خلاق

رخت در چار حد زد پنج نوبت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴

 

کمر می بندی ای یار سپاهی

مگر کاندر بسیج برگ راهی

مرو راه جفا و دوری ارچه

به روی رفتن بود رای سپاهی

کنی دعوی که ما هم زین سفرهاست

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

ز پیش از آنکه برتابی عنانت

دلم همراه شد با کاروانت

همی سوزد در آتش از غم آن

که باد سرد یابد گلستانت

ز بیم آنکه در ره رنج یابد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

ترا تا دل بسان سنگ باشد

مرا هم دل بدینسان تنگ باشد

منم کز نام عشقت فخر دارم

ترا تا کی ز نامم ننگ باشد

چه گوئی وقت صلح ما نیامد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

نه جان در کار عشقت کردم آخر

نه مهرت را به جان پروردم آخر

جهانی غم به امید تو خوردم

نگوئی کی ز تو برخوردم آخر

گرفتم نیستم در خورد وصلت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دلم خون گشت و دلداری ندارم

غمم خون خورد و غمخواری ندارم

گرانبارم ز خود وز خلق کس نیست

کزو بر جان و دل باری ندارم

گلی نشکفت در گلزار گیتی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

بیا متاب ار زلف پرتابت بگیرم

مجوش ار جزع پرجوشت ببوسم

سفر کردم مگر چون بازگردم

به پرسش خوش در آغوشت ببوسم

مرا بر دوش خوش بد بار اندوه

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

ز عشقت سینه پر سوز دارم

دلی از درد مهرت روز دارم

ز درد و حسرت وصل تو در دل

هزاران ناوک دلسوز دارم

چرا شمع طرب نفروزم از جان

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

امید از وصل تو نتوان بریدن

کمان عشق تو نتوان کشیدن

مرا روزی شود وصل تو لیکن

ندانم کی به من خواهد رسیدن

یقینم کز چنان شیرین زبانی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

بیا کز جان و دل به در خوری تو

بیا کز زندگانی خوشتری تو

به قد سروی به بر نسرین به رخ گل

مگر باغ و بهاری دیگری تو

اگر نوری چرا از دیده دوری

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

گرفتم رای پیوندی نداری

به عشوه هم زبان بندی نداری

به لابه تا کی ات گویم مرا باش

بگو آری که سوگندی نداری

امید آرزو از تو که دارد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

مرا قومی حریف هفته بودند

که در سر هر یکی را کبر میریست

درافتادند ناگه با من امروز

تعهدشان ز باب ناگزیریست

ز وجه مستی این هفت هشت تن

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

سراج الدین غصنی دام فضله

چراغی نیست بل نور الهیست

ز مه تا ماهی او را مستفیدند

که صیت فضلش از مه تا به ماهیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

قدر تیزی بازارت ندارد

قدر تدبیر کردارت ندارد

بدان مژگان تیز ناوک انداز

فلک خفتان پیکارت ندارد

بدین کاری که داری در سر امروز

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳

 

چنان لشکرکشی سلطان ندارد

چنان حوراوشی رضوان ندارد

بدان چستی و چالاکی سواری

به چین و کاشغر خاقان ندارد

فلک دارد مهی چون روی او لیک

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

دلم دیوانه گشت از تاب زنجیر

تنم بگداخت زین زندان دلگیر

نه شب مه بینم و نه روز خورشید

نه بر من می وزد بادی به شبگیر

زبونم کرد ایام تبه کار

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۷

 

به کف در باد و بر سر خاک دارم

که از تیغ قضا دل چاک دارم

ازین زهر قضا کی جان رهانم

اگر صد شربت از تریاک دارم

به پیرانسر چه دل در عمر بندم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۲

 

بدین گونه قرین غم ندارد

دل صاحبدلان صاحب قرانان

بدینسان خرده بر پیران نگیرند

بزرگان و کریمان و جوانان

مجد همگر
 
 
۱
۲
sunny dark_mode