گنجور

 
مجد همگر

ز پیش از آنکه برتابی عنانت

دلم همراه شد با کاروانت

همی سوزد در آتش از غم آن

که باد سرد یابد گلستانت

ز بیم آنکه در ره رنج یابد

مسلسل مشک و رنگین ارغوانت

ز گرد شاهراه آید گزندت

ز تاب آفتاب آید زیانت

ز زین آزرده گردد کوه سیمت

هم از بار کمر نازک میانت

مران یکران سبک چندانکه در راه

شود یکران دوران زیر دورانت

بدارش یکزمان تا چون دل خویش

بگیرم تنگ در بر یکزمانت

بمالم چهره بر پای و رکابت

ببارم اشک بر دست و عنانت

بنالم با نوای رود سازت

بگریم بر سرود پاسبانت

نشانی راست ده زان مقصد و جای

به راه آورد و با دیر مغانت

نجیب دامغانی را چو بینی

در این دو موضع و داند زبانت

بگوی او را ز راه مهربانی

عفاالله زان دل نامهربانت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode