گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴

 

چو مهر دوست مرا در حریم جان تابد

به رنگ شمع ز نور دلم زبان تابد

به درد نکته سراباش! آه از سختی

که نارسیده به درگاه دل عنان تابد

چنانکه آینه تابان شود ز پرتو مهر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۷

 

اگر غبار ره یار می توانی شد

چو صبح مطلع انوار می توانی شد

به رنگ مردمک از ترک خویشتن بینی

چراغ خلوت دیدار می توانی شد

اگر غبار ره جستجو توانی گشت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵

 

غمی به خاطرم از بیش و کم نمی آید

به هر دلی که رضاجوست غم نمی آید

به هر چه می کنی، امیدوار بخشش باش!‏

که از کریم به غیر از کرم نمی آید

گسیختن نتواند چو با تو دل پیوست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۵

 

در این زمانه کسی نیست رو به من خندد

مگر به روی دلم چاک پیرهن خندد

چو گل به باد دهد ساز و برگ هستی را

به هرزه هر که در این باغ یک دهن خندد

مرا ز یاد تو در سینه جوش فصل گل است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۲

 

قصیده ای که درآن مدح مرتضی نبود

چو سبحه ای است که از خاک کربلا نبود

وجود پاک تو و ذات حضرت نبوی

چو لفظ و معنی از یکدگر جدا نبود

بود ز شیر فلک ربتهٔ سگت افزون

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵

 

چه جورها که غمت با دل تباه نکرد

فغان من اثری در دل تو آه نکرد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۶

 

به بیخودی شد از آن همزبان من تصویر

که هست محرم راز نهان من تصویر

کتاب بی خودی ام، حاشیه است تفسیرم

زبان حیرتم و ترجمان من تصویر

به گوش بی خبری از زبان خاموشی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۱

 

به فکر نام مباش اینقدر همین زنهار

به زیر سنگ منه دست از نگین زنهار

مباش بر من دل خسته خشمگین زنهار

مشو مشابه گلهای آتشین زنهار

مرو چو سنگ سوی زیردست خود از جای

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۴

 

گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر

گل دگر چمن دگر و نهال دگر

بس است در شب هجر توام توانایی

همین قدر که زحالی روم بحال دگر

امیدوار به عفوم، چنانکه می ترسم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۱

 

شد از نگاه که آشفته یار ما امروز

گرفته رنگ خزان نوبهار ما امروز

ز جوش درد تو همدوش ناله برخیزد

به هر کجا که نشیند غبار ما امروز

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۷

 

به سیر باغ خرامان شد آن نگار امروز

چه مایه فیض که اندوخت نوبهار امروز

دلم زدیدنش آبی که خورده بود امشب

فرو چکید زمژگان اشکبار امروز

بود زجوش تر و تازگی به روی هوا

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۰

 

ز لب به سینه عبث نیست ترکناز نفس

بود سمندر دل صید شاهباز نفس

کسی که زنده به درد طلب بود، داند

که نیست آب حیاتی بجز گداز نفس

بغیر رایحهٔ زلف عنبر آگینت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۷

 

سرشته اند ز فیض هوای صبح تنش

زموج پرتو ما هست تار پیرهنش

تپد شهید نگاه تو در لحد تا حشر

کنی ز پردهٔ چشم غزال گر کفنش

توان ز حسن کلامش شنید بوی بهار

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۹

 

به وادیی که کند تیغ عشق تسخیرش

دل دو نیم بود نقش پای نخجیرش

فتد چو حسن در اندیشهٔ عمارت عشق

چه خانه ها که نگردد خراب تعمیرش

ز فیض عجز به بالای چشم جا یابد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۱

 

شکاریی که دلم گشته است نخجیرش

صدای شیر به گشو آید از نی تیرش

به صد زبان خموشی جواب ناله دهد

چو بوی غنچه نهان در لب است تقریرش

صفای غبغبش از ماه، گوی خوبی برد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

 

بتی که برده دلم زلف عنبر بویش

نشسته نکهت سنبل چو گرد بر مویش

چرا دلم نکشد ناز چشم دلجویش

که ناوک مژهٔ او بود ترازویش

کسی بود به جهان دوربین که پیش نظر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳

 

ز فیض باده شود پیکر ضعیف شگرف

چنانکه ماه نو از آفتاب بندد طرف

چو بشکفد به می جلوهٔ تو غنچهٔ گل

شراب رنگ بریزد برون ز تنگی ظرف

در این زمانه به جز شاهد و شراب، آخوند!‏

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۴

 

کشیده لاله شراب شبانه از رگ سنگ

چو شعله خونش ازان زد زبانه از رگ سنگ

رضا بخوردن خون دادایم این و آن هم نیست

رسانده روزی ما را زمانه از رگ سنگ

چو نبض در طپش آید ز شوق اگر سازند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۹

 

چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال

به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال

ز بد مجوی بجز فتنه چون بیابد دست

زبان شورش زنبور نیست غیر از بال

چنین که سوز غمش در سر تماشاییست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰

 

به یمن همت عشقت ز قید دل رستم

بتی که قبلهٔ آمال بود بشکستم

دلمم ز لذت جیب دریده غافل نیست

ولی ز ضعف به جایی نمی رسد دستم

ز بسکه صحبت من با تو بدنشین شده است

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode