گنجور

 
جویای تبریزی

غمی به خاطرم از بیش و کم نمی آید

به هر دلی که رضاجوست غم نمی آید

به هر چه می کنی، امیدوار بخشش باش!‏

که از کریم به غیر از کرم نمی آید

گسیختن نتواند چو با تو دل پیوست

ز هر که رام تو گردید رم نمی آید

فغان که غافلی از نکهت کباب دلم

به هر کجا که تویی بوی غم نمی آید

امید رحم ز چشم تو عین ساده دلیست

کزین سیاه درون جز ستم نمی آید

مجوی جوهر مردی ز خودنما جویا

که هیچ کار ز شیر علم نمی آید