گنجور

 
جویای تبریزی

بتی که برده دلم زلف عنبر بویش

نشسته نکهت سنبل چو گرد بر مویش

چرا دلم نکشد ناز چشم دلجویش

که ناوک مژهٔ او بود ترازویش

کسی بود به جهان دوربین که پیش نظر

نهاد عینک از آیینه های زانویش

به شیشهٔ خانهٔ افلاک رخنه اندازد

چنین به خویش ببالد هواگر از بویش

شدیم خاک نشین دری که صد خورشید

ز پا فتاده تر از نقش پاست بر کویش

خوی حجاب ز رخ انجم انجم افشاند

چو آفتاب شود چهرهٔ با گل رویش

تو خال گوشهٔ ابرو مگو که مبتذل است

بگوی جویا زاغ کمان ابرویش

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

نظر ز دیده بدزدم چو بنگرم رویش

که دیده نیز نخواهم که بنگرد سویش

مرا به دیده درون خواب از کجا آید؟

که شب نماند به عالم ز پرتو رویش

ولی ز رویش اگر در جهان نماند شبی

[...]

صوفی محمد هروی

بدان امید که ناگه ببینم آن رویش

به هر بهانه برم روزگار در کویش

ز شوق دیدن خالش کشیم ناله و آه

من شکسته چها می کشم ز هندویش

کشیده نیل بر ابرو ز بهر چشم بد او

[...]

محتشم کاشانی

مهی که زینت حسنست گرمی خویش

طپانچه بر رخ خورشید می‌زند رویش

چرنده را ز چرا باز می‌تواند داشت

نگاه دلکش ناوک گشای آهویش

هزار خنجر زهر آب داده نرگس او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
صائب تبریزی

به احتیاط نظر کن به چشم جادویش

که در کمین رمیدن نشسته آهویش

گلی که از عرق شرم نیست شبنم ریز

پلی است آن طرف آب، طاق ابرویش

هزار صید به یک تیر می تواند کشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

مباش در پی مردم چو چشم عیب‌اندیش

چو کرم پیله فرو بر سری به خانه خویش

ز ننگ دیدن تو دست می‌زند بر سر

ترا خیال، که تسلیم می‌کند درویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه