سرشته اند ز فیض هوای صبح تنش
زموج پرتو ما هست تار پیرهنش
تپد شهید نگاه تو در لحد تا حشر
کنی ز پردهٔ چشم غزال گر کفنش
توان ز حسن کلامش شنید بوی بهار
به رنگ غنچهٔ خوشبو بود لب از سخنش
ز بزم وصل توام برد بیخودی دل تنگ
چو غنچه ای که برد گلفروش از چمنش
وظیفه خوان صفات لبت بود جویا
سزد چو غنچه پر از زرکنی اگر دهنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به شعف و زیبایی مرتبط با صبح و عشق میپردازد. در آن، شاعر به توصیف زیباییهای وجود محبوبش میپردازد و به تأثیرات مثبت و دلانگیز او بر روح و دل اشاره میکند. نور صبح به عنوان نمادی از فیض و سرزندگی مطرح میشود و نگاه شهیدگونه محبوب در یاد انسان باقی میماند. همچنین، از زبان شاعر بوی خوش بهار و زیبایی کلام محبوب به تصویر کشیده میشود، که دل را شاد و مسرور میکند. در نهایت، شاعر از تأثیر عشق و وصال بر قلب خود سخن میگوید و نقش زیبای محبوب را در این احساسات پررنگ میکند.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی با لطافتش، زیبایی و روشنایی را به وجود او هدیه داده و مانند پرتوهای نور بر روی لباس او میدرخشد.
هوش مصنوعی: شهید به خاطر نگاه تو در قبرش ضربان قلب میزند تا روز قیامت تو را از پشت پردههای چشمان زیبا بیرون بکشد، حتی اگر کفنش...
هوش مصنوعی: از زیبایی کلام او، عطر بهار را حس میکنم؛ گویا لبهایش با سخنانش، بوی غنچههای خوشبو را به مشام میرساند.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از حالت سرخوشی و شادی ناشی از وصال معشوق صحبت میکند. او احساس میکند که از بزم و محفل حضور معشوق سرمست شده و این شادی او را به حالتی غیرعادی و بیخودی رسانده است. دلی که مثل غنچهای در چمن است، به نوعی گرفتار ناراحتی و تنگی درونی شده، درست مانند زمانی که گلفروش آن را از چمن جدا میکند. این تصویر به خوبی احساس دلتنگی و جدایی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد وظیفه تو این است که صفات زیبای لبانت را بیان کنی، درست مانند غنچهای که وقتی پر از زعفران میشود، زیباییاش دوچندان میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شگفت نیست چو با تیغ در مصاف آید
که تیغ کوه بلرزد ز دست تیغ زنش
لب ملوک همی بوسه بر بساطش داد
هنوز ناشده از لب طروات لبنش
هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش
کجا به چشم در آید شکست حال منش؟
دل شکسته اگر زلف او بیا غالی
کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش
مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک
[...]
درست گشت همانا شکستگّی منش
که نیک از ان بشکست زلف پر شکنش
دل شکسته بزلفش اگر برآغالی
کم از هزار نیابی بزیر هر شکنش
دگر ندید کسی تندرست زلفش را
[...]
رها نمیکند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
بدان همیکند و درکشم به خویشتنش
ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
[...]
قبا و پیرهن او که می رسد به تنش
من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش
کرشمه می کند و مردمان همی میرند
چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش
عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.