گنجور

 
جویای تبریزی

به وادیی که کند تیغ عشق تسخیرش

دل دو نیم بود نقش پای نخجیرش

فتد چو حسن در اندیشهٔ عمارت عشق

چه خانه ها که نگردد خراب تعمیرش

ز فیض عجز به بالای چشم جا یابد

چو ابرو از خم بازوست آنکه شمشیرش

ز شوخیی که به او داده اند، حیرانم

که چون به روی ورق آرمیده تصویرش

قد دو تا چو به آن زلف عنبرین بستم

فزود حلقهٔ دیگر به طول زنجیرش

چه عقده ها که نیفکند در دلم جویا

خیال پیچ و خم طرهٔ گرهگیرش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر شاهی

دلم که چشم تو هر لحظه میزند تیرش

ز پای صبر در افتاد، دست میگیرش

بسی بلاست که تدبیر آن توان کردن

بلای غمزه تست آنکه نیست تدبیرش

کسی که زلف تو بیند بخواب در شب تار

[...]

صائب تبریزی

که می رهد زخم طره گرهگیرش؟

که چشم بررخ یوسف گشوده زنجیرش

هزار زخم نمایان ز غمزه ای دارم

که برنیامده ازخانه کمان تیرش

هنوز شیوه چین جبین نمی داند

[...]

جویای تبریزی

شکاریی که دلم گشته است نخجیرش

صدای شیر به گشو آید از نی تیرش

به صد زبان خموشی جواب ناله دهد

چو بوی غنچه نهان در لب است تقریرش

صفای غبغبش از ماه، گوی خوبی برد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه