گنجور

 
جویای تبریزی

کشیده لاله شراب شبانه از رگ سنگ

چو شعله خونش ازان زد زبانه از رگ سنگ

رضا بخوردن خون دادایم این و آن هم نیست

رسانده روزی ما را زمانه از رگ سنگ

چو نبض در طپش آید ز شوق اگر سازند

خدنگ آن مژه ها را نشانه از رگ سنگ

نه لاله است که جوشد چو خون ز سینهٔ کوه

کشیده آتش شوقش زبانه از رگ سنگ

بگو به بینش، جویا! چطور قافیه ایست؟

فسانه از رگ سنگ و بهانه از رگ سنگ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode