گنجور

 
جویای تبریزی

چو مهر دوست مرا در حریم جان تابد

به رنگ شمع ز نور دلم زبان تابد

به درد نکته سراباش! آه از سختی

که نارسیده به درگاه دل عنان تابد

چنانکه آینه تابان شود ز پرتو مهر

ز باده آن گل رخسار آنچنان تابد

به غیر داغ دل دردمند عاشق نیست

ستاره ای که در این تیره خاکدان تابد

چنانکه روی زمین روشن است از خورشید

فروغ جبههٔ صدقم بر آسمان تابد

برای گوهر یکدانهٔ دل جویا

ز پیچ و تاب دو زلف تو ریسمان تابد