گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

ز دستبرد حوادث گرت خبر باشد

بکیسه دست کرم، به ز مشت زر باشد

مجو ز خاطر ناخوش، تلاش معنی خوش

سخن طراز قلم، از دماغ تر باشد

اشارتی است غبارت بدیده از پیری

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

همین توقعم از تنگ آن دهن باشد

که گاه هم شکر افشان، ز حرف من باشد؟

کشی مصور اگر زحمت شبیه مرا

مکش تو هیچ ز من، تا شبیه من باشد

بجز تلاش کنان صف نعال، کجاست

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

ز بس نگار من از خویش هم حجاب کند

نظر در آینه مشکل که بی نقاب کند!

تراست چهره به کیفیتی که می ترسم

که باده رنگ ترا آب در شراب کند!

چگونه تاب نظر بازی نگاه آرد

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

چو شرح حال شهیدان او رساله شود

تمام خون شفق، سرخی مقاله شود

چنان زپا نفتادم که گردمش در بزم

ز دور چرخ اگر خاک من پیاله شود

پی نظاره چو باران بر روی هم ریزند

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

ز عکست آینه، چون آب در خروش آید

ز چهره تو قدح، همچو می بجوش آید

ز شوق اینکه خرامی چو سرو در بازار

گل از بهشت بدکان گل فروش آید

ز ناتوانی خویشم غمی که هست، اینست:

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

ز خوی تند، همان تندخو بجان آید

که هم ز تندی خود سیل در فغان آید

همان قدر که ستم میکنی، ستم بینی

بقدر زور کمان، زور بر کمان آید

ز چنگ خجلت مظلوم، چون رهد ظالم؟

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

خرد بگیر سر خود، که یار می‌آید

جنون تهیه خود کن بهار می‌آید

بهار، دلبری از نو بهار من دارد

که پا ز لاله و گل در نگار می‌آید

عجب مدار که گرداب گردباد شود

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

گزندگیست، چو خاری که خفت آرد بار

زبان نرم، نهالی که عزت آرد بار!

ز سرخ رویی آتش، ترا شود روشن

که خوی تند چه مقدار خجلت آرد بار

بهم فشردن دست صدف، بس است دلیل

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

به از زمانه نداریم شوخ و شنگ دگر

که هر دو روز کند جلوه یی برنگ دگر

بغیر ابر خروشان دست ریزش نیست

بکوه همت والای ما پلنگ دگر

ظهور جوهر مرد است پیش در دولت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

بهار کرد جهان را ز کوه و صحرا سبز

بهار من، بکن آخر تو نیز ما را سبز

همان به خاک تعلق، چو کار گرهیم

اگر چه گشت چو تسبیح، دانه ما سبز

ز تلخ گویی پیران، دلت جوان گردد

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

بر اهل ترک، نکرده است غم جفا هرگز

گزند خار ندیده است پشت پا هرگز

چو روی آیینه است آن جهان و، این یک پشت؛

ز پشت آینه، ای دل مجو صفا هرگز!

بزیر چرخ، مکن ریشه أمل محکم

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

بس است خواب، دگر چشم من ز جا برخیز

ز دست عمر شدت، عمر من بپا برخیز

گشاده درگه فیض حکیم خسته دلان

توهم بجوی پی درد خود دوا، برخیز

ترا که بهر سفر، توشه پختن است ضرور

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

گذشت زندگی و، شد ز دست کار افسوس

نداد فرصت افسوس، صد هزار افسوس!

برفت عهد شباب و، همان علاقه بجاست

نکرده بند ز خود پاره، شد بهار افسوس

گذشت عمر و، نکردیم طاعتی هرگز

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

شده است باب در ایام ما ز بس تلبیس

کسی چه داند کاین آدمست و آن ابلیس؟!

ز کین عدو شکند گو دلم بسنگ جفا

که هست چوب مکافات کرده ها در حیس

مجوی کام ز دونان، که نیست بی منت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

چو ابر بر سرمردم تمام احسان باش

معاش خلق جهان را تو میر سامان باش

چو گوهر، از گره کار هیچکس مگذر

بحل آن، همه استادگی چو دندان باش

مخور ز سنگدلی، چون نمک بهر دل ریش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

نگین خاتم دلهاست در دندانش

چکیده جگر خون ماست مرجانش

کنند کسب جفا، عضو عضو او از هم

نگاه کرده بابرو خمیده مژگانش

بخود همیشه کمانش کشیده میخواهم

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

بهشت سفره درویش و، کاسه چو بینش

دروست مائده جنت، آش کشکینش

بود فراغت دنیا و آخرت باغی

که غیر دست تهی، نیست هیچ گلچینش

جهان زنی است بخون تو چشم کرده سیاه

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

به پنج روزه حیاتست اعتبار غلط

نه یک غلط دو غلط، بلکه صد هزار غلط!

گذشت آنکه شکفتی دل از بهار و خزان

بود دگر طمع آن ز روزگار غلط!

طلب مکن ز جوانان کمال پیران را

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

نیافته است کسی لذتی ز خوان طمع

نگشته سیر کسی را شکم بنان طمع

همیشه بهر پریدن ز ناکسان دنی

مساز تیغ زبان تیز بافسان طمع

برای اینکه کنی صید مطلب دوری

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

کسی ز خلق نباشد، چو خسروان قانع

که گشته اند بدنیا، ز ترک آن قانع؟!

زدست طعنه مجنون، چه سان رهد عقل؟!

که شد بسقف گل، از سقف آسمان قانع

خورد بنانخورش عزت قناعت نان

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode