گذشت زندگی و، شد ز دست کار افسوس
نداد فرصت افسوس، صد هزار افسوس!
برفت عهد شباب و، همان علاقه بجاست
نکرده بند ز خود پاره، شد بهار افسوس
گذشت عمر و، نکردیم طاعتی هرگز
ز دست رفت کمند و، نشد شکار افسوس
دمی به کار نیامد ترا ز مدت عمر
شکفت و ریخت چه گلها ز شاخسار افسوس
تمام عمر تو بگذشت در خود آرایی
نگشت دست ز دندان ترا نگار افسوس
ترا بسی حرکت داد رعشه پیری
ز خواب وا نشدت چشم اعتبار افسوس
دل شکسته بگرداب تن تباهی ماند
نرفت کشتی از این ورطه برکنار افسوس
بشد بخنده و غفلت تمام عمر و، شبی
بروز خود نگریستیم زار زار افسوس
ز روسیاهی ایام جاهلی واعظ
نشست چهره ترا چشم اشکبار افسوس!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
نهال عشق که برگش غمست و بار افسوس
اگر ز گریه نشد سبز صد هزار افسوس
نیامدی و سیاهی ز داغها افتاد
سفید شد برهت چشم انتظار افسوس
میان گرد کدورت پدید نیست دلم
[...]
رسید یار و ندیدیم روی یار افسوس
گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس
گذشت عمر گرانمایه در فراق دریغ
نصیب غیر شد آخر وصال یار افسوس
گریست عمری آخر ز بیوفائی چرخ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.