بهشت سفره درویش و، کاسه چو بینش
دروست مائده جنت، آش کشکینش
بود فراغت دنیا و آخرت باغی
که غیر دست تهی، نیست هیچ گلچینش
جهان زنی است بخون تو چشم کرده سیاه
بغیر موج بلا نیست زلف پر چینش
شهی که دی بجهان سر فرو نیاوردی
بجای پر، شده امروز سنگ ببالینش
برو بمقبره ها، خرده استخوانها بین
که استخوان بزرگیست، هر کدامینش!
شهی که بسته دو صد اسب بر درش، غافل
که سر طویله آنهاست، اسب چوبینش!
شهی که بسته چو جوزا کمر بجباری
بنات نعش شود در دو روز پروینش
سبک سری، که هزارش امید ز امسالست
دو روز دیگر آینده است پارینش
کلام واعظ تحسین ز کس نمیخواهد
همین شنیدن یاران بس است تحسینش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هزار یادِ سرِ پنجۀ نگارینش
هزار یادِ بناگوش و عِقدِ پروینش
کنار من شود از اشک تا میان پرخون
چو یادم آید از آن پنجۀ نگارینش
ز بس تپیدنِ دل چون گِره شوم درهم
[...]
مسلسل است غم دل به زلف پُر چینش
که گرد دور قمر بستهاند بر چینش
چنان به حلقهٔ زنار زلف او دل من
مقید است که بر باد میرود دینش
رخِ چو آینهاش را ز حُسن آئین است
[...]
چه غنچهها که نپرود باغ نسرینش
چه میوهها که نیاورد سرو سیمینش
چه فتنهها که نینگیخت چشم پرخوابش
چه حلقهها که نیاویخت زلف پرچینش
چه دانهها که نپاشید خال هندویش
[...]
ز سیر دار فنا بسته چشم حق بینش
رسید به جدل دور از خدا به بالینش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.