گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

به دل ز شوق تو چون ناله در سماع آید

اجابت از در و بامم به استماع آید

میی است در خم شوقم که گر به جوش رود

هزار ذره و پروانه در سماع آید

چنان به نالش من روزگار خوش دارد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

درین دیار عجب مطربان یک رنگند

که دل برند به صد راه و بر یک آهنگند

ز صحن سینه گشایند چشمه چشمه نور

به زخمه صیقل آیینه های پرزنگند

کلید شادی و شمشیر غم به کف دارند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

نمی توان به گزند از من انتقام کشید

که دایه زهر به طفلی مرا به کام کشید

زمانه یک نفسم بر مراد خود نگذاشت

به هر که داد مراد از من انتقام کشید

هزار نقش خوشم داد چرخ و تا دیدم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

کسی به ملک حدوث از قدم نمی‌افتد

که بر گذرگه شادی و غم نمی‌افتد

به روشنایی دل رو که رفتگان رستند

گذار زنده‌دلان بر عدم نمی‌افتد

من این مرقع الوان بیفکنم روزی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

بکش، بسوز، که نام امان نخواهم برد

دعا به درد سر آسمان نخواهم برد

مکن ملاحظه از کشتنم که روز جزا

ز رشک نام تو را بر زبان نخواهم برد

ز دل طپیدن آغاز عشق دانستم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

به خاطرم گله‌ای گشت و دوست دشمن شد

دو دل چو شیر شکر بود سنگ و آهن شد

چو خانه سر کشتست عهد را بنیاد

ز هر طرف که نسیمی وزید روزن شد

مرنج اگر نشدم مضطرب ز آمدنت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

تبسمش به لب از شرم خشم و کین گردد

کرشمه اش گره از ناز بر جبین گردد

کند به دیده شکرریز اشک تلخم را

به خنده‌ای که ازو زهر انگبین گردد

ازو به قیمت آسایش ابد بخرم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

گهی که وقت علاج دماغ من باشد

نسیم در یمن و نافه در ختن باشد

مقیدم به بت خود چنان که می خواهم

نه بت پرست، نه بت گر، نه بت شکن باشد

ز طور عشق همه کار عقل دیگر شد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

دریغ نقش امل ها بر آب جو بستند

به حسن لاله و گل رنگ آرزو بستند

چو موج روی هوا بر سراب می رانند

کسان که دل به تماشای رنگ و بو بستند

مپرس حال که این مطربان چابک دست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

درین سپید رقم قسمت و حواله نماند

اثر ز مهر و خط این کهن قباله نماند

هزار قرن برین قصر قیروان بگذشت

مسایل و حکم و دفتر و رساله نماند

ز باب رحم و مروت نشان چه می جویی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

به غمزه روز الستم همین معامله بود

ابد رسید و نیاسودم این چه مشغله بود

نصیب من ز ازل درد بی دوا گردید

که بردباری هرکس به قدر حوصله بود

ببوی من سبب اجتماع دل ها گشت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

نه فوت صحبت این دوستان غمی دارد

نه مرگ مردم این عهد ماتمی دارد

میان این همه احباب پرده پوشی نیست

دریده پرده ترست آن که محرمی دارد

به خوش بیانی هم صحبتان ز جای مرو

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

به صدق هرکه سوی کعبه ناقه راهی کرد

نشانِ پاش به هر گام قبله‌گاهی کرد

کبود روی از آن شد بنفشه در گلشن

که با کلاله جعد تو کج کلاهی کرد

ز چین زلف نسیمی نزد به موج عذار

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

می است چاره غم هوشمند را چه خبر

رموز با می تلخ است قند را چه خبر

سماع دردکشان صوفیان چه می دانند

ز شیوه های سمندر سپید را چه خبر

به زیر شاخ گل، افعی گزیده بلبل را

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

دچار هرکه شوی جز سراغ یار مگیر

سپند بر سر آتش شو و قرار مگیر

چو وعده دررسد، او خود به یاد می آرد

به ذوق خویش سر راه انتظار مگیر

ز آب و دانه همه وحشیان برآمده اند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

طلوع باده ز شام و سحر دریغ مدار

ز خاک جرعه خود چون قمر دریغ مدار

اگر به گنج سر بیل باغبان آید

بگو که آب زر از جام زر دریغ مدار

حیات تلخ بده عیش خوشگوار بگیر

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

تو درنیافته‌ای لذت وفا هرگز

دلت به مهر نگردیده آشنا هرگز

همه فرایض جور و جفا به جای آری

نمی شود ز تو بدعهدی قضا هرگز

به هر بلا که کنی مبتلا ملاطفتست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

ببند دست و می از شیشه در گلویم ریز

که من به قول دف و چنگ نشکنم پرهیز

غبار بر می همچون زلال ننشیند

قضا ز بام به غربال گو بلا می بیز

ز هول صور سرافیل بی خبر مانیم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

غمم به عیش درآمیخت عشق رنگ آمیز

کنون نه هست غمم کند و نی نشاطم تیز

دلم به بام و در یار می رود هر دم

تو ای تن به زمین مانده در دلم آویز

دلم به غمزه جادووشی در افتادست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

خمش ز لابه که طبعش مشوشست هنوز

شکر بخور مکن شعله سرکشست هنوز

تحملی که مزاجش به اعتدال آید

میان عفو و غضب در کشاکشست هنوز

بر آشنایی طفل من اعتمادی نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode