گنجور

 
نظیری نیشابوری

تبسمش به لب از شرم خشم و کین گردد

کرشمه اش گره از ناز بر جبین گردد

کند به دیده شکرریز اشک تلخم را

به خنده‌ای که ازو زهر انگبین گردد

ازو به قیمت آسایش ابد بخرم

جراحتی که دلم یک نفس غمین گردد

چو باد از سر عالم به جهد برخیزم

اگر دمی به من از مهر همنشین گردد

نه قبله دانم و نی کعبه، کافر عشقم

چو سجده پیش بت آرم قبول دین گردد

گهی که جامه تقوی درند گوییدم

که دست کیست؟ که پنهان در آستین گردد

سخن طرازی و دانش هنر «نظیری » نیست

قبول دوست مگر ناله حزین گردد

 
 
 
مجد همگر

دلی که با غم عشق تو همنشین گردد

نه ممکن است که با خوشدلی قرین گردد

به تلخ عیشی تن در دهد هر آندل کو

به عشوه لب شیرین تو رهین گردد

چو سایه هر که به دنبال تو رود ناچار

[...]

امیرخسرو دهلوی

چو نقش چشم توام در دل حزین گردد

مرا نفس به دل خسته تیغ کین گردد

ترا به دیده کشم، لیک غیرتم بکشد

که با تو مردمک دیده همنشین گردد

شده ست خاک به کویت هزار عاشق بیش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه