گنجور

 
نظیری نیشابوری

نمی توان به گزند از من انتقام کشید

که دایه زهر به طفلی مرا به کام کشید

زمانه یک نفسم بر مراد خود نگذاشت

به هر که داد مراد از من انتقام کشید

هزار نقش خوشم داد چرخ و تا دیدم

قلم گرفت و خط سهو بر تمام کشید

مرا فریب نبرد از ره ارنه این جادو

عنان خاص گرفت و کمند عام کشید

به آه و ناله حریفم ز جام و نغمه مگو

که کارم از می و مطرب به این مقام کشید

شراب دور خزان بی تفاوتی نگرفت

که گر حلال رسید و اگر حرام کشید

چه جای من، که به جام شراب و طره حور

فرشته را ز فلک می توان به دام کشید

چنان نزار فتادم به عشق نیم نظر

که سایه از سر کویم به زیر بام کشید

بساط عافیت ای عقل و هوش برچینید

دگر «نظیری » بی ظرف یک دو جام کشید