گنجور

 
نظیری نیشابوری

به خاطرم گله‌ای گشت و دوست دشمن شد

دو دل چو شیر شکر بود سنگ و آهن شد

چو خانه سر کشتست عهد را بنیاد

ز هر طرف که نسیمی وزید روزن شد

مرنج اگر نشدم مضطرب ز آمدنت

چراغ دیده نمی داشت دیر روشن شد

در اشتیاق تو چندان صنم صنم گفتم

که شرمسار ز خود زاهد و برهمن شد

سر از عنان تو گفتم برون توانم برد

کمند پا و سرم طرف جیب و دامن شد

کشید بر در و دیوار بوستان خطی

که گل ملول ازین بلبلان گلشن شد

مساز خنده دگر رنجه پا که جای تو نیست

لب ملول «نظیری » که وقف شیون شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode