گنجور

 
نظیری نیشابوری

غمم به عیش درآمیخت عشق رنگ آمیز

کنون نه هست غمم کند و نی نشاطم تیز

دلم به بام و در یار می رود هر دم

تو ای تن به زمین مانده در دلم آویز

دلم به غمزه جادووشی در افتادست

که با جهانش سر فتنه است و رستاخیز

به ذوق آن که دلش مایل وفا گردد

لبالب است دهانم ز حرف مهرانگیز

عروس، بی نسب آید به حجله داماد

قرار مهر گرانست اگرچه نیست جهیز

نویسم ار به صبا نامه می دود بلقیس

حریف جام جمم از که می کنم پرهیز

اگرچه شحنه ز مریخ تندخوی ترست

به ساز زهره خورد می «نظیری » شب خیز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode