گنجور

 
نظیری نیشابوری

تو درنیافته‌ای لذت وفا هرگز

دلت به مهر نگردیده آشنا هرگز

همه فرایض جور و جفا به جای آری

نمی شود ز تو بدعهدی قضا هرگز

به هر بلا که کنی مبتلا ملاطفتست

که چاشنی ندهد عشق بی بلا هرگز

خلل پذیر نگردد به هیچ عصیان عشق

که این چراغ نمی میرد از هوا هرگز

به بی نیازی همت چنان غنی شده ام

که التفات ندارم به کیمیا هرگز

گران فروخته ما جان و دل به جلوه تو

تو چون کریم نگردیده بر قفا هرگز

«نظیری » از پی حرص مراد کمتر رو

نمی‌رسد غم عالم به انتها هرگز

 
 
 
صائب تبریزی

نبسته ای گره عهد برقبا هرگز

نرفته ای به سروعده وفا هرگز

همیشه گرچه درآیینه خانه می گردی

ندیده ای رخ خود سیراز حیا هرگز

عیارجنبش مژگان او چه میدانی؟

[...]

واعظ قزوینی

بر اهل ترک، نکرده است غم جفا هرگز

گزند خار ندیده است پشت پا هرگز

چو روی آیینه است آن جهان و، این یک پشت؛

ز پشت آینه، ای دل مجو صفا هرگز!

بزیر چرخ، مکن ریشه أمل محکم

[...]

رفیق اصفهانی

نمی شوم ز سگ کوی او جدا هرگز

که آشنا نکند ترک آشنا هرگز

به یاد او گذرد عمر ما که عمرش باد

به عمر خود نکند گرچه یاد ما هرگز

ز بخت خود شده ام خاک راه خود رایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه