گنجور

 
نظیری نیشابوری

تو درنیافته‌ای لذت وفا هرگز

دلت به مهر نگردیده آشنا هرگز

همه فرایض جور و جفا به جای آری

نمی شود ز تو بدعهدی قضا هرگز

به هر بلا که کنی مبتلا ملاطفتست

که چاشنی ندهد عشق بی بلا هرگز

خلل پذیر نگردد به هیچ عصیان عشق

که این چراغ نمی میرد از هوا هرگز

به بی نیازی همت چنان غنی شده ام

که التفات ندارم به کیمیا هرگز

گران فروخته ما جان و دل به جلوه تو

تو چون کریم نگردیده بر قفا هرگز

«نظیری » از پی حرص مراد کمتر رو

نمی‌رسد غم عالم به انتها هرگز