گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

خوش آن کسان که به فکر دل فگار خودند

چو داغ لاله چراغ سر مزار خودند

چو گل شکفته دماغند در پریشانی

چو ابر تازه دل از چشم اشکبار خودند

چو سرو سر به تماشا کشیده اند از باغ

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

کسان که سود و زیان را در این جهان دانند

یقین قماش کفن به ز نقد جان دانند

ببر ز غیر و توانی دگر به خویش مدوز

که سود خویش در این باب در زیان دانند

[گذشتگی] است سعیدا متاع بالادست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

صفای وقت جهان چون به ما نمی خواهد

که زشت آینهٔ باصفا نمی خواهد

شکست توبه خوش آمد مرا که رو زردی

نمی کشد ز کس و مومیا نمی خواهد

بیا به کشتی بحر فنانشین و برو

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

گدا که بر سر راه بخیل می آید

چو پشه ای است که در چشم پیل می آید

هر که عاقبت کار این جهان را دید

عزیز مصر به چشمش ذلیل می آید

خطا مکن نظر از مطلبی که داری پیش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

مگر که بوی گل و لاله [از] هوا جوشید

که باز شور و جنون در دماغ ما جوشید

عنان ز گرد تو شد ابلق نظر را گرم

غبار کوی تو گویا به توتیا جوشید

چه الفت است خدایا که او به من دارد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

همین نه نرگس تنها گشاده چشم سفید

که در فراق تو شد جام باده، چشم سفید

به گوش نرگس از اخلاص یاسمن می گفت

که نور می برد از روی ساده چشم سفید

زمان زمان رود از خود به سیر گل نرگس

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

چو آب در دل هر سنگدل برو جا گیر

چو آفتاب در این خانه رنگ مینا گیر

ز زهد خشک دماغت گرفته می بینم

ز راه میکده گردی عبیرآسا گیر

صفای وقت به امید خم نخواهی یافت

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

رسید نامهٔ عنبرفشان مشک آمیز

به این فقیر دعاگوی بی کس و بی چیز

چو گل گشودم و همچون صبا ز خود رفتم

به آن امید که بینم مگر جمال تو نیز

رسید دام خط و دانه های نقطه در او

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

ز درد ما نه همین آشنا کند پرهیز

ز بیدلی اجل از درد ما کند پرهیز

ز تلخکامی ذاتیم بس عجب نبود

که از شکستهٔ عظمم هما کند پرهیز

به گاه جلوه چنان نازک است آن کف پا

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

چرا پر است ز عالم، دل خریدارش

که سیم ناسره آمد جهان به بازارش

نشان کوی کسی را دلم طلب دارد

که آفتاب بود پشت و روی دیوارش

دلی که بی الم روزگار باشد نیست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

اگر به دست من افتد دوباره ساغر عیش

به هر دو دست زنم جام عیش بر سر عیش

به آه یأس و ندامت تمام خواهم سوخت

شبی که چرخ مرا افکند به بستر عیش

قماش عیش که نقشش بر آب می بینم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

بریده‌ام ز دو عالم به ارهٔ اخلاص

که تا رسد به کفم برگ سدرهٔ اخلاص

چو نیست معنی اخلاص، کی به کار آید

اگر هزار بخوانی تو سورهٔ اخلاص

در آفتاب قیامت پناه می خواهی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

کدام تن که بود از خیال سر خالص

دلش ز خوب خلاص و ز بد نظر خالص

ز بسکه جوش به هم داده اند اجزا را

نمانده است در این بوته هیچ زر خالص

بسی به اهل جهان جنگ زرگری کردیم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

کند ز جوهر معنی مرا بیان عارض

دهد ز خوبی باطن مرا نشان عارض

دعای قامت او سرو می کند در باغ

خوشم به گل که خبر می دهد از آن عارض

غبار چهرهٔ جانان نه خط مشکین است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

نه پنبه از پی راحت گذاشتم بر داغ

فتیله ای است که آتش گذاشتم به چراغ

نشین به سایهٔ مژگان و [سرفرازی] کن

ز چشم خویش در آیینه تازه دار دماغ

ز عندلیب شنیدیم بی وفایی گل

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

چو نیست معنی باطن به تخت و جاه ملاف

نشین به روی حصیر ای دلا و زر می باف

تو در طریق کسی رو که «ما عرفنا» گفت

مکن پرستش اغیار را چو عبدمناف

زیارت دل افتادگان این ره کن

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

تنم چو روح سبک گشته در هوای لطیف

ز بوی خویش چو گل کرده ام غذای لطیف

خیال روی تو آرام دیده و دل ماست

به درد چشم نسازد بجز دوای لطیف

اگرچه غنچهٔ گل در قبای ناز، خوش است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

ز چنگ و عود شنیدم به گوش حال نه قال

که آب بی توحرام است باده با تو حلال

کنایه ای به جهان پیر کاملی می گفت

که لایق است بجز عاشقی ز اهل کمال؟

خیال زاهد و ما بر نقیض یکدگر است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

از آن زمان که غم او گرفته جای خیال

دگر به گوشهٔ دل کم رسیده پای خیال

به روز وصل دلم صاف تر ز آینه بود

فراق یار مرا کرد آشنای خیال

به فکر گوی سخن گر مراد می خواهی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

گذشتم از می و از صاف و درد و شیشه و جام

که هر سه بی ته و بی حاصلند و بی انجام

به شر مبایعه کردن به آب دادن خویش

نه کار اهل حضور است مرد خیر انجام

تو را چو دیگ ز خامی به جوش می آرد

[...]

سعیدا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode