گنجور

 
سعیدا

کند ز جوهر معنی مرا بیان عارض

دهد ز خوبی باطن مرا نشان عارض

دعای قامت او سرو می کند در باغ

خوشم به گل که خبر می دهد از آن عارض

غبار چهرهٔ جانان نه خط مشکین است

که آه سینهٔ ما کرده جا بر آن عارض

اگر بود قلم قدرتش ز دست افتد

مصوری که کشد ناز آن چنان عارض

چو زلف دست دهد مو به مو پریشانی

هر آن دلی که بیاویزدش بر آن عارض

نقاب چهرهٔ جانان برای چشم بد است

ز چشم پاک نظر کی کند نهان عارض

چه کوری است که انکار صورتش دارند

که با وجود سعیدا شده عیان عارض

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode